بریده‌هایی از کتاب هزار و یک‌شب: دنباله داستان‌های شهرزاد قصه‌گو

در قصر سلطان اندیشه‌ها تبدیل به انسان‌ها می‌شوند و سخن می‌گویند.

کمرم زیر بار خوشبختی خم شده است:

اجرای عدالت راههای گوناگونی دارد. گاهی شمشیر جلاد و گاهی بخشایش سلطان. خداوند تنها داور است.

اکنون در کشورمان به‌جز شیادان و کلاهبرداران کسی وجود ندارد. ـ ولی ایمان من به خدا تزلزل‌ناپذیر باقی مانده است.

غرور و عشق در یک قلب جا نمی‌گیرد. او به‌جز خودش کسی را دوست نمی‌دارد.

قصه‌ها هم مانند همه چیز پایانی دارند

ـ شمار کسانی که خود را باهوش و شاعر می‌دانند بسیار است. ـ چه احمق‌هایی!

غرور و عشق در یک قلب جا نمی‌گیرد.