کتاب خواندن و کتاب ورق زدن روش خاص او برای رسیدن به آرامش بود. اینطوری میتوانست همهٔ دنیا را خیلی راحت پشت درهای بستهٔ خانهاش نگه دارد و کتابش را بخواند.
گابز
خوبیِ بودن در یک کتابفروشی این است که اصلاً عجیب نیست که اینطرف و آنطرف بچرخید؛ در واقع همین هم انتظار میرود.
گابز
در آن لحظه چیزی بیشتر از این نمیخواست که بتواند در این مورد با یک نفر صحبت بکند. اما اگر آدم راز خودش را نتواند حفظ بکند چطور میتواند از فرد دیگری انتظار داشته باشد این کار را برای او بکند؟
گابز
همهٔ زندگی بر این اساس بنا شده که کسی نمیداند قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد و چه پیش بیاید؛ گاهی یک خبر خوب و گاهی هم اتفاقات بد.
مینیمالیست
همهٔ زندگی بر این اساس بنا شده که کسی نمیداند قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد و چه پیش بیاید؛ گاهی یک خبر خوب و گاهی هم اتفاقات بد
مینیمالیست
همهٔ زندگی بر این اساس بنا شده که کسی نمیداند قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد و چه پیش بیاید؛ گاهی یک خبر خوب و گاهی هم اتفاقات بد
مینیمالیست
«ما بدون او چکار کنیم؟»
جون سس کارامل را کنار دست امیلیا گذاشت و گفت: «نمیدونم. بعضی آدمها جای خالیشون خیلی بزرگتر از بقیهست. پدر تو یکی از همون آدمهاست.»
hasti