کتاب خواندن و کتاب ورق زدن روش خاص او برای رسیدن به آرامش بود. اینطوری میتوانست همهٔ دنیا را خیلی راحت پشت درهای بستهٔ خانهاش نگه دارد و کتابش را بخواند.
گابز
به نظر من برای هر کسی کتاب خاصی وجود داره؛ حتی اگه اون آدم از این موضوع خبر نداشته باشه. کتابی که به روح و روان یه آدم نفوذ میکنه.»
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
خوبیِ بودن در یک کتابفروشی این است که اصلاً عجیب نیست که اینطرف و آنطرف بچرخید؛ در واقع همین هم انتظار میرود.
گابز
«عاشق شدن خودش یه انتخابه.»
دختر نگاهش جدی شد: «نه همیشه.»
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
«همهٔ خانوادههای خوشبخت شبیه هماند؛ ولی هر خانوادهٔ بدبختی به روش خودش بدبختی را تجربه میکند.»
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
در آن لحظه چیزی بیشتر از این نمیخواست که بتواند در این مورد با یک نفر صحبت بکند. اما اگر آدم راز خودش را نتواند حفظ بکند چطور میتواند از فرد دیگری انتظار داشته باشد این کار را برای او بکند؟
گابز
«ما بدون او چکار کنیم؟»
جون سس کارامل را کنار دست امیلیا گذاشت و گفت: «نمیدونم. بعضی آدمها جای خالیشون خیلی بزرگتر از بقیهست. پدر تو یکی از همون آدمهاست.»
hasti