بریدههایی از کتاب امیلی و جست و جو (کتاب سوم)
۴٫۵
(۱۱۰)
"هرگز در حضور کسی که مخفیانه عاشقش هستید سکوت نکنید. سکوت همهچیز را برملا میکند."
sayna.s
وقتی گلولهای مستقیم به قلبت میخورد هیچچیز حس نمیکنی.
sayna.s
خوب وقتی کسی نتواند چیزی را که واقعاً میخواهد به دست بیاورد بیاختیار دنبال هر چیزی که بتواند جایگزینش کند سرازیر میشود.
sayna.s
اگر چشمت به یک هدف باشد به آرامش میرسی.
sayna.s
خدا را شکر ما آدمها توان این را داریم که وقتی مشغول کاری هستیم روحمان را جای دیگری پرواز دهیم.
sayna.s
غم و اندوه، پایدار نیست؛ چرا که گذر زمان به ما یاد میدهد که همهچیز گذراست و اگر به پشتسرمان نگاه کنیم از غصهخوردنهایمان تعجب میکنیم.
sayna.s
«رفتن ـ رفتن به آن سوی سپیدهدم ـ گذشتن از ستارهٔ صبح ـ قبلاً فکر میکردم ترسناک است. ولی نیست ـ جالب است. امیلی، فکرش را بکن ـ ظرف چند دقیقه ـ چقدر به دانستههایم اضافه میشود. از همهٔ زندهها داناتر میشوم. همیشه میخواستم بدانم ـ بدانم. هیچوقت حدس و گمان را دوست نداشتم. همیشه کنجکاو دانستن در مورد زندگی بودهام ـ حالا کنجکاو دانستن در مورد مرگم. دارم به حقیقت نزدیک میشوم ـ فقط چند دقیقه مانده تا حقیقت را بفهمم. دیگر لازم نیست چیزی را حدس بزنم. و اگر ـ آنطوری باشد که فکر میکردم ـ دوباره جوان میشوم. تو الان ـ نمیفهمی چه میگویم. خودت الان ـ جوانی ـ نمیتوانی درک کنی ـ دوباره جوان شدن ـ چه مزهای دارد.»
Emily
خاله لورا هر وقت یکی از آشناها بچهدار میشود یا میمیرد یا ازدواج میکند یا نامزد میکند یا میآید یا میرود یا برای اولین بار در انتخابات شرکت میکند، کمی اشک میریزد. نمیتواند جلو بغضکردنش را بگیرد.
Emily
امروز عصر از تپه بالا رفتم و زیر نور ماه اطراف خانهٔ مأیوس پرسه زدم. خانهٔ مأیوس، سی و هفت سال پیش برای عروسی که هرگز در آن پا نگذاشت ساخته ـ یا دستکم نیمهساخته شد. از آن وقت تا به حال همینطور نیمهکاره با پنجرههای تختهکوبیشده رها شده و با دلی شکسته از رؤیاهای دور دستی که قرار بود در آن به واقعیت برسند اما نرسیدند، تسخیر شده. دلم برایش میسوزد؛ برای چشمهای کورش که هرگز چیزی ندیدهاند و هیچ خاطرهای ندارند. هیچ نوری از پشتشان به بیرون نتابیده ـ فقط یک بار، چند سال پیش، شعلهٔ بیجان آتشی در آن افروخته شده. این خانه، وسط این تپه و میان صنوبرهای کوچکی که احاطهاش کردهاند، میتوانست خانهای دنج و دوستداشتنی باشد.
Emily
‘همیشه کاری را انجام بده که از انجام دادنش میترسی’.
sayna.s
«حتی اگر ما هیچوقت پیدایش نکنیم، چیزی در این جستوجو هست که شاید دلچسبتر از پیداکردن باشد.»
sayna.s
حتی آفتابیترین آسمان هم چند لکهٔ ابر دارد، اما نباید فراموش کنیم که خورشید همیشه هست.
چه راحت است فلسفهبافی ـ روی کاغذ!
(مثال: اگر شما دارید زیر باران خیس میشوید، یادآوری اینکه خورشید همیشه هست، میتواند خشکتان کند؟)
قدسیه خدامی
«صخرهها خاکستریند، دریا خاکستریتر
و ساحل تا بینهایت ادامه دارد
اما قلب من فقط نام یک نفر را فریاد میزند
و دهانم قدرت بیان ندارد.»
نیلوفر
حجم
۲۸۸٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۲۸۸٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۴۰%
تومان