دین میگوید من نیمرخ خوبی دارم ـ "شبیه به یونانیها" ـ از تعریفهای دین خوشم میآید.
او گفت: «ستارهٔ صبح من، چقدر بزرگ شدهای!
Lost Star
". امیلی، به شکستخوردهها رحم کن. اگر لازم شد بیرحمیها و بدجنسیها را مسخره کن ـ اما در مورد ضعفها رحم داشته باش.»
Lost Star
یکی از ابرهایی که آن روز نشانم داد دقیقاً شبیه به فرشتهای بود که داشت وسط آسمان سفید و روشن پرواز میکرد و نوزادی هم توی بغلش بود. روی سرش یک تور آبی ظریف بود که اولین ستارهٔ شب، پولکش شده بود. روی بالهایش خطهای طلایی افتاده بود و ردای سفیدش نقطههای سرخ داشت. دین گفت: «آن فرشتهٔ شب است که فردا را در آغوش گرفته.»
Fatikoutopia
«من هیچوقت نمیخواهم عاشق بشوم. عاشق شدن یکجور اسارت است.»
nastaran
گفت: «خوب، توی این دنیا هرکسی باید اسیر یک چیزی باشد. هیچکس آزاد نیست. شاید عشق حتی بهترین غل و زنجیر باشد. بهتر از نفرت، یا ترس یا اجبار یا بلندپروازی یا غرور. ب
nastaran
هیچکاری جالبتر از رقصیدن دور آتشی بزرگ نیست، پس چه دلیلی دارد که غصهٔ خاکستر بعد از آتش را بخوریم؟»
nastaran
«آنکه دیرباور است چه چیزها که از کف نمیدهد!
nastaran
«وقتش میرسد ـ وقتش میرسد. کمی صبر داشته باش ـ فقط کمی صبر. اگر به دنبال خواستههایمان راه نیفتیم ممکن است چیزهایی که دنبالمان آمدهاند ما را بگیرند. "با عقل میشود خانه ساخت و با درک محکمش کرد و با دانش از ثروتی گرانبها و دوستداشتنی پرش کرد." ثروتی گرانبها و دوستداشتنی.»
nastaran
نه، نه، تحمل صدتا خار سختتر از تحمل یک پای شکسته است.
nastaran
بههرحال نمیشود که هم دونات خورد و هم غصه. امتحان کنید!
nastaran