بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول) | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)

بریده‌هایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)

امتیاز:
۴.۶از ۲۱۶ رأی
۴٫۶
(۲۱۶)
. این‌همه زیبایی تا زمانی که آنها را روی کاغذ پیاده نمی‌کرد،‌ روی قلبش سنگینی می‌کردند.
Sara.iranne
ولی به نظر تو وقتی یک مرد بین عشق به یک زن عاقل و یک زن دیوانه گیر می‌کند، چه کار می‌کند؟ همیشه دیوانه‌ها برنده می‌شوند، کارولین. دلیل شوهر پیدانکردن تو هم همین است. تو زیادی عاقلی.
🌱 آونـב
من به خاطر سیلی محکمی که به من زد، بخشیدمش و فردا برای آشتی یک دسته‌گل برایش بردم. ولی او با بی‌اعتنایی آنها را گرفت و آن‌قدر گذاشت روی میزش بمانند تا پژمرده شدند. اگر ما قهرمان‌های یک قصه بودیم حتماً او به پایم می‌افتاد. نمی‌دانم بخشیدن مردم اصلاً فایده‌ای دارد یا نه. چرا، دارد. حداقل خیال خودت راحت می‌شود.
Tara
چیز غمگینی در لبخندش بود، اما دل‌نشین هم بود. امیلی پیش خودش فکر کرد: «این بار لبخندش هم روی لبش بود هم توی چشم‌هایش.»
فریده
این اصلاً عادلانه نبود
زینب
امیلی در تاریک و روشن آن شامگاه خاطره‌انگیز به سوی خانه روانه شد و تمام فکر و ذکرش این بود که پیش از کم‌رنگ‌شدن خاطرهٔ آنچه دیده بود آن را در دفترش ثبت کند.
la lumière
به قول داگلاس استار لبخند امیلی از گوشهٔ لب‌هایش شروع می‌شد و بعد آهسته‌آهسته و خیلی بانمک در تمام صورتش پخش می‌شد. لبخندی که از مادر مرحومش به ارث برده بود ـ لبخندی که سال‌ها پیش داگلاس را در اولین دیدار با جولیت ماری مفتون و شیفته کرده بود. از قرار معلوم این تنها شباهت ظاهری امیلی به مادرش بود
la lumière
دیروز دکتر برنلی را دیدم. آمده بود از خاله الیزابت تخم‌مرغ بخرد. حسابی مأیوس شدم، چون او شبیه بقیهٔ آدم‌ها بود. فکر می‌کردم کسی که به خدا اعتقاد ندارد حتماً باید یک‌جورهایی عجیب باشد. او حتی کفر هم نگفت. خیلی حیف شد چون تا به حال نشنیده‌ام کسی کفر بگوید و خیلی دلم می‌خواست بشنوم.
قدسیه خدامی
خانهٔ توی گودال، به قول اهالی میوود در یک مایلی "همه‌جا" بود. خانه‌ای در دره‌ای کوچک و سبز که در نگاه اول احساس می‌کردی به یک‌باره مثل قارچی بزرگ و قهوه‌ای از زمین سربرآورده است و باور نمی‌کردی کسی ذره‌ذره آن را ساخته باشد. خانه در انتهای راه باریکه‌ای دراز و سبز قرار داشت و در حلقه‌ای از توسکاهای جوان تقریباً پنهان شده بود. با اینکه روستا درست آن سوی تپه قرار داشت اما هیچ‌یک از خانه‌هایش از آنجا دیده نمی‌شد. اِلن گرین می‌گفت آنجا سوت و کورترین جای دنیاست و خودش هم اگر دلش به حال آن بچه نمی‌سوخت، یک روز هم آنجا دوام نمی‌آورد.
Arefeh
آن‌قدر خوشحال بود که گویا شادی‌اش به کل دنیای پیرامونش شکوه خاصی بخشیده بود. گویا همهٔ صداهای طبیعت اطرافش به نوعی می‌خواستند خوشی او را توصیف کنند.
Pariya
همهٔ آنهایی که در طول زندگی‌شان توانسته‌اند دو بیت شعر بگویند حتماً دربارهٔ بهار شعر گفته‌اند. گویا این موضوع قافیه‌دارترین موضوع دنیاست و خواهد بود، چرا که خودش ذاتاً مثل شعر است. هیچ‌کس تا زمانی که در وصف بهار شعر نسراید، یک شاعر واقعی نمی‌شود.
Pariya
من هم چون خودم را به دیوانگی زدم شوهر گیرم آمد. امیلی، تو هم حواست را جمع کن. تو هم عقل و هوش داری ـ پس بروزش نده. با قوزک‌هایت راحت‌تر شوهر پیدا می‌کنی تا با هوشت.
Pariya
وقتی او با امیلی حرف می‌زد، دخترک احساس می‌کرد جلو آینه‌ای جادویی نشسته و تصویر همهٔ رؤیاها و امیدهای نهانی‌اش را با زیبایی هر چه بیشتر تماشا می‌کند.
Pariya
دین گفت: «شادترین کشورها مثل شادترین زن‌ها هیچ تاریخی ندارند.» امیلی گفت: «امیدوارم در آینده، تاریخ داشته باشم. دلم می‌خواهد تن خواننده را بلرزاند.» ـ می‌دانی چه چیزی تاریخ را می‌سازد؟ درد، شرم، خیانت، خون‌ریزی و دل‌شکستگی. استار، تا به حالا از خودت پرسیده‌ای چه قلب‌هایی شکسته و غصه‌دار شده تا آن صفحه‌های سرخ و کبود تاریخ که به نظر تو تکان‌دهنده می‌آیند، شکل بگیرند؟
Pariya
بیا یک قراری بگذاریم، استار. هیچ‌وقت با هم خداحافظی نکنیم. فقط موقع رفتن لبخند بزنیم
Pariya
حالا دیگر دلم می‌خواهد شب‌ها زود به رختخواب بروم. دلم می‌خواهد تنها در اتاقم دراز بکشم و شعر بگویم و وقتی از پشت پنجره به ستاره‌ها و درخت‌های ساکت و مهربان و قشنگ و تنومند بوته‌زار جان نگاه می‌کنم، همه‌چیز را در ذهنم توصیف کنم.
Pariya
از جاه‌طلبی و بلندپروازی یک پسر باید حمایت می‌شد. اما قضیهٔ دخترها فرق می‌کرد. جای دختر توی خانه بود.
Pariya
او از ته قلبش ایمان داشت هر کسی کارت‌بازی کند، برقصد، به تئاتر برود یا رمان بخواند و بنویسد چیز پلیدی در وجودش دارد
Pariya
ـ امیلی، امشب شامت را تنها توی انباری می‌خوری. فقط هم نان و شیر می‌خوری. تا فردا صبح هم حق حرف‌زدن با هیچ‌کس را نداری. امیلی با نگرانی پرسید: «فکرکردن که ممنوع نیست؟»
Pariya
. انگار کلمه‌هایی که موقع نوشتن، به نظر دخترک، زیباترین‌ها می‌آمدند اکنون مثل پروانه‌هایی پر و بال شکسته به در و دیوار می‌خوردند.
Pariya

حجم

۳۴۰٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

حجم

۳۴۰٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰
۴۰%
تومان