بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب موهایم را تو بباف | طاقچه
کتاب موهایم را تو بباف اثر سیده حنانه حسینی

بریده‌هایی از کتاب موهایم را تو بباف

امتیاز:
۳.۶از ۳۹ رأی
۳٫۶
(۳۹)
ناگهان چشمم به تابلوی بالای پیشخوان خورد که نوشته بود: لطفاً برای سفارش تشریف بیاورید. عذر من را بپذیرید. چه مسخره!!! حتی در این حد به مشتری ارزش قائل نیستند که برای گرفتن سفارش خود را به‌زحمت بندازند! حتماً مد جدید کافه‌ها این است! با اکراه مِنو را برداشتم و نگاه کردم، جمله‌ای نظرم را به خودش جلب کرد. «هر پنج صفحه مطالعه کتاب، هزار تومان تخفیف» ناخودآگاه خنده‌ام گرفت. هرکسی می‌تواند ادعای خواندن فلان صفحه کتاب کند و نیز تخفیف هم بگیرد. صاحب اینجا یا خیلی سرخوش است یا برای خودنمایی دست به این کار زده است. تعلل بی‌فایده است، برای سفارش باید خودم همت کنم، هوس کاپوچینوی داغ‌کرده‌ام، سمت پیشخوان رفتم، انتهای آن به یک آشپزخانه مارسید که تقریباً قسمتی از آن دیده می‌شد، زنگ روی پیشخوان را نواختم و منتظر ماندم. عود همچنان می‌سوخت و خاک آن روی عود سوز می‌ریخت! در همین حین مرد میان‌سالی لنگان‌لنگان از آشپزخانه بیرون آمد. او تقریباً چهل‌وشش یا هفت‌ساله
Ketab_baz
لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سربسته چه گویی خموش!
Ketab_baz
«هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندادنم چگونه آرامش کرد او که میگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش کرد»
Ketab_baz
حالا دیگر دوست دارم تو موهایم را ببافی...مثل وقتی که بچه بودم و موهای خرمایی بلندم را میبافتی... حالا دیگر حال دلم خیلی خوب است...خیلی
فاطمه
در این دیار هوای نفس کشیدن نیست برای هیچ پری فرصت پریدن نیست
فاطمه
«هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندادنم چگونه آرامش کرد او که میگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش کرد»
فاطمه
دیدم سینی چای را روی میز گذاشته و منتظر من است! نگاهم کرد و گفت: حالا سر و وضعت خوب نیست اینی!!! خوب بود که الان باید زنگ میزدی اورژانس!! بعد بلند خندید... لبخند زدم...آمدم و و کنارش روی کاناپه نشستم. نمیدانم چرا دیگر مثل گذشته درصدد خودنمایی برای او نیستم، بلعکس، حالا که او به دیدنم مشتاق شده من کمی خجالت زده میشوم و از تعاریفش گونه هایم سرخ می شود. هنوز باور نمیکنم که هاتف از اینهمه نزدیکی به من معذب نباشد! دستم را بین دستان گرم و مهربانش گرفته و میفشرد...با خنده گفتم: مگه میخوام فرار کنم اینجوری محکم دستمو گرفتی؟!!
زینب

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۱ صفحه

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۱ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد