بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آذرگان
۴٫۶
(۷۴۷)
به چهرهٔ خستهاش نگاه میکنم و میپرسم:
ـ حالت خوبه؟
ـ نمیدونم.
ـ شاهدخت خیلی ناگهانی من رو به اینجا آوردن. الان واقعا نمیدونم چی کار باید بکنم.
پوریا دستش را روی بازویم میگذارد. سرش را کج میکند و میگوید:
ـ باش.
ـ الان هستم.
ـ بیشتر باش.
B-vafa
ـ من هنوز تشنهٔ توئم دایانا.
ـ فکر میکنی من نیستم؟
دستش را آرام روی گونهام میکشد. جلو میآید و پیشانیام را میبوسد. بچهها با تعجب به ما نگاه میکنند. خندهام میگیرد. پوریا میگوید:
ـ همیشه باید مادرتون رو ببوسید.
آناهیتا بیدرنگ میگوید:
ـ باشه.
B-vafa
ـ ملکه یعنی بانویی که فرمانروایی میکنه. چون اغلب ملکهها همسر پادشاه هستن، عنوان همسر پادشاه همراهشون شده. اما شهبانو یعنی بانوی پادشاه. ـ مکث میکند. ـ بانوی من.
Raana
بندبند وجودم به سوشیانت فکر میکند. و ذوق میکند از امکان ظهورش! ظهوری که شاید خیلی دور نباشد.
f
ـ پس ما دیگه عاشق هم نیستیم.
ـ عشق اتفاقی نیست که بیفته. عشق رو باید ساخت.
• Khavari •
عشق اتفاقی نیست که بیفته. عشق رو باید ساخت.
AVA
امنیت فقط به این نیست که دشمنی مرزهای ما رو تهدید نکنه. امنیت یعنی جان و مال و آبرو و انسانیت ما هر لحظه در امان باشه؛ در امان از فقر، در امان از ترس، در امان از غم و در امان از ناامیدی.
la lumière
شب که راز بودنت را پوشید
باد که ساز دیدنت را سر داد
ابر که شوق خندهات را بارید
من که شعر ماندنت را خواندم!
غزل مهدوی
zahra
ساکت میشوم. صدایی از کارن شنیده نمیشود. نباید هم شنیده شود. مرگ معنایش همین است. پایان... پایان صدا، پایان نگاه، پایان زندگی، پایان عشق... عشق! هرگز از رابطهمان با نام عشق یاد نکردهام. اما حالا احساس میکنم آنچه میانمان بود، میتواند عشق باشد. یک عشق ساده و پنهان... یک عشق درکنشدنی... شاید هم یک عشق آزاردهنده. عشقی که حالا دیگر پایان یافته است. اما مگر میشود عشق پایان داشته باشد؟
امین
ـ من دوستت دارم دایانا.
ـ پس نشان ازدواج رو بهم تقدیم کن و تمومش کن.
ـ من نیومدم ازت خواستگاری کنم. فقط اومدم کمکت کنم.
ـ من به کمک نیاز ندارم.
ـ ولی من بهت نیاز دارم.
فاطمه
ـ شایعات همیشه زیادی شاخ و برگ دارن. پس اهمیتی ندارن.
ـ بله. فقط باید شایعات رو شنید و اگر شرایط مهیا بود از درستیشون پرسید.
B.A.H.A.R
امروز ایران ما مثل یک اسبه که داره از پرتگاه سقوط میکنه و هر چهار پایی که داره در هوا معلقه
خیر کثیر
قطعا روزهایی روشن و شب هایی آرام در انتظار ماست؛ در انتظار ما و ایران ما...
پایان
bookworm
ـ گفتی میخوای تنها باشی.
ـ میخوام با تو تنها باشم.
میخواهم با تو تنها باشم...
B-vafa
پادشاهی بر سرزمین بزرگ و آشفتهای مثل ایران چقدر سخت و طاقتفرساست.
B-vafa
ـ همیشه بخند دایانا. مهم نیست به چی، فقط... بخند که وقتی میخندی، همهچیز تو قلبم سر جاشه.
B-vafa
ـ من تو رو رها نمیکنم دایانا.
ـ ولی من تو رو رها کردم.
ـ میدونم. ـ اخم میکند. ـ صدای خشمگینت، اخمت، لبخندی که به لبت نمیاد، اشکی که از چشمت فرونمیریزه، دستهات که مثل قبل مشت نمیشن... همه میگن تو من رو رها کردی و یکی دیگه شدی.
ـ تو که انقدر خوب اینها رو فهمیدی، چرا من رو رها نمیکنی؟
ـ چون هنوز به چشمهات خیره نشدم. ـ سرش را جلو میآورد. ـ چشمهات رو به چشمهام نشون میدی؟
B-vafa
ـ عمو بهترین گزینهٔ شما فرمانده هوانه؟!
ـ بهترین گزینه همونیه که کنارش جلوی آتش میشینی، وقتی از سلامتیش خبر نداری نمیتونی سر جات بایستی و نیمهشب هم به چادرش میری.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
فقط... بخند که وقتی میخندی، همهچیز تو قلبم سر جاشه.
shzd
پدرم بهترین مرد دنیاست
Saeid
حجم
۵۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
حجم
۵۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان