بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آذرگان
۴٫۶
(۷۴۶)
در کنار این جدیت و غرور... یک لحظه عوض شدی و با مهربانی گفتی هنوز اجازهٔ خروج از قصر رو ندارید؟ ـ لبخند میزند. ـ اون لحظه پایان من بود دایانا.
آتش افروز |:
امنیت فقط به این نیست که دشمنی مرزهای ما رو تهدید نکنه. امنیت یعنی جان و مال و آبرو و انسانیت ما هر لحظه در امان باشه؛ در امان از فقر، در امان از ترس، در امان از غم و در امان از ناامیدی. ـ مکث میکنم. ـ ما در این سالها جنگیدیم. با هیاطله جنگیدیم، با روم جنگیدیم، با قبایل شمالی جنگیدیم، با جنوبیها جنگیدیم... و چه به دست آوردیم؟ بله. ما اغلب در مرزها امنیت داشتیم اما در قلب کشور چطور؟ مادری نگران نبود؟ پدری ناامید نبود؟ مردی شرمنده نبود؟ زنی غمگین نبود؟ متاسفانه بود. همیشه بود.
ketab
قدرت، سیاست، عدالت، حکومت، تاج، تخت، خسروانوشیروان، پوریا... کنار این کلمات حالا کلمات دیگری نیز مینشینند: قتل، خون، اعدام، مرگ... پدر میگفت پوریا خشن و سنگدل است؟ به راستی هست. پدر میگفت قدرت و سیاست کثیف است؟ به راستی هست. پدر میگفت من برای این کار ساخته نشدهام؟ به راستی نشدهام.
fatemeh_z_gh09
آذرگان، جشن نیایش آتش است. آتشی که گرمای آن به زندگیمان شور و شوق عشق را هدیه میدهد. همان آتش مقدس که برای همهمان ارزش خاصی دارد... برای همه و بیش از همه برای من...
fatemeh_z_gh09
آذر پسر اهورامزدا را میستاییم. فرّ مزداداده را میستاییم. سود مزداداده را میستاییم. فر ایرانی مزداداده را میستاییم. فرّ کیانی مزداداده را میستاییم. آذر پسر اهورامزدا را میستاییم. کیخسرو را میستاییم...
چه زیباست که نام کیخسرو در کنار آذر آمده است. و چه زیباتر که پوریا نیز پیوندی جدانشدنی با آذرگان دارد.
fatemeh_z_gh09
ـ دایانا تو داری من رو با یک اسب مقایسه میکنی؟
در مقابل چهرهٔ حیرتزدهٔ پوریا دیگر نمیتوانم آرام بمانم. شروع به خنده میکنم. با تعجب نامم را صدا میزند.
fatemeh_z_gh09
مادر بودن حس قدرت و لذت رو با هم به من میداد. قدرت، لذت و عشق... بینظیر نیست؟
fatemeh_z_gh09
پس روز مهرگان انار رو روی زمین میندازم تا برام برداری.
ـ زمین نه، زیر میز بهتره.
ـ فکر نمیکنم دیگه زیر میز جا بشی پوریا.
آرام میخندد. من هم میخندم.
fatemeh_z_gh09
شمشیرم را بلند میکنم و به راحتی در قلبش فرومیکنم. مهاجم پس از مکث کوتاهی روی زمین میافتد. شمشیرم را بیرون میآورم. خون قرمزی که رویش میبینم مرا نمیترساند. از کشتن مهاجم ناراحت یا نگران نه، بسیار خوشحالم. ذرهای نیز عذابوجدان ندارم. فکر نمیکردم زمانی کشتن آدمها انقدر برایم آسان باشد.
fatemeh_z_gh09
نازآفرین اگر هستی... اگر نگران پسرت هستی... کمکم کن. کمک کن پیداش کنم. بهم بگو کجاست. حس مادرانهٔ تو میگه کجاست؟
قلبم تیر میکشد. نفسهایم نیز به شماره میافتند. اما نه. الان زمانش نیست.
fatemeh_z_gh09
اگر پادشاه اشتباهی کنن تو هم باید ادامه بدی؟
ـ بستگی داره چه اشتباهی باشه. اگر ارزشش رو داشته باشه، چرا که نه؟
fatemeh_z_gh09
ناگهان طبیعتی بر او آشکار میشود که زیباییاش بیپایان است و این غایت و سرانجام همهٔ کوششها است و این همان زیبایی خارقالعادهای است که او به خاطر آن این همه مشقت و سختی را به خود هموار ساخت. این زیبایی جاودانه است، نه به وجود میآید و نه فانی میشود. نه کوچکتر میشود و نه بزرگتر میگردد، و سرشت آن اینطور نیست که از یک جهت زیبا باشد و از جهتی دیگر زشت. بلکه از هر جهت و به چشم همگان و در همهجا و در همه حال زیباست. زیبایی او مطلق است و بینظیر و جاودانه.
Nika
عشق و ترس با هم ممکن میشه؟
ـ به نظر من میشه. لازمه که عاشق کمی از معشوق بترسه.
ـ من که کمی از تو میترسم. ولی مگه تو از من میترسی؟
ـ کمی آره.
ـ از من میترسی؟! من فقط از عصبانیت تو میترسم. ولی عصبانیت من که ترسناک نیست.
ـ من از سکوت تو میترسم. از اینکه یک روز نخندی، با من صحبت نکنی یا اصلا از تیسفون بری. این یک کابوس بزرگه.
بنتِشهرِآشوب🌱🍃
سرزمینی که عدالت نداشته باشه هیچ نداره.
بنتِشهرِآشوب🌱🍃
به اندازهٔ یک عمر خستم.
بنتِشهرِآشوب🌱🍃
ـ مردم باید در سختیها همراه حکومت باشن.
ـ همیشه مردم برای دفاع از امنیت کشور جانشون رو میدن، برای آبادانی کشور رفاه خانوادهشون رو قربانی میکنن و در آخر با سختی و گرسنگی زندگی میکنن. این درسته؟
ـ بر مردم گرسنه راحتتر میشه پادشاهی کرد.
arezooqeisary
آدمها اگر به وقتش برای خواستههاشون نجنگن، خیلی زود به شرایط عادت میکنن. انقدر که خواستههاشون رو فراموش میکنن.
mobi_n1999
هرچند ای کاش میچرخیدن. یعنی ای کاش همهٔ مشکلات میچرخیدن و میچرخیدن و بعد... تموم میشدن.
arezooqeisary
پس واقعا عشق ساختنی است. عشق را باید نشان داد، تا ابد باید تحکیمش کرد و به دنبال بهانهای برای اثباتش گشت.
کاربر ۱۲۹۹۴۱۵
فقط نباید زمان رو از دست بدی. اجازه نده به این وضع عادت کنید. آدمها اگر به وقتش برای خواستههاشون نجنگن، خیلی زود به شرایط عادت میکنن. انقدر که خواستههاشون رو فراموش میکنن.
کاربر ۱۲۹۹۴۱۵
حجم
۵۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
حجم
۵۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان