بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آذرگان | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آذرگان

بریده‌هایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آذرگان

انتشارات:انتشارات پر
امتیاز:
۴.۶از ۷۴۷ رأی
۴٫۶
(۷۴۷)
ملاک درستی یک کار، سختی یا آسونی نیست. کار درست رو باید انجام داد. حتی اگر تاوان زیادی داشته باشه.
کاربر ۱۴۳۹۰۱۴
مراقبت از غرور یک مرد فقط به این معنا نیست که وقتی کار درستی انجام میده تشویق یا حمایت بشه. حتی وقتی اشتباه می‌کنه، همسرش باید همراهش باشه. ـ این‌طور که نمیشه. زندگی درست ادامه پیدا نمی‌کنه. ـ اما من همیشه در مقابل بقیه از سرآشپز بوراک اطاعت می‌کنم. اگر نظری داشته باشم، در خلوت میگم.
نیکو
ـ همیشه بخند دایانا. مهم نیست به چی، فقط... بخند که وقتی می‌خندی، همه‌چیز تو قلبم سر جاشه.
♡F♡
دادگاه ایران، قلب ایرانه و عدالت، ضربان این قلب. سرزمینی که عدالت نداشته باشه هیچ نداره.
la lumière
نداشتنت سخت است. بسیار سخت است اما بهتر از نبودن توست. پس در کنارم باش. هرقدر بخواهی برایت صبر می‌کنم
la lumière
عشق ساختنی است. عشق را باید نشان داد، تا ابد باید تحکیمش کرد و به دنبال بهانه‌ای برای اثباتش گشت.
Gole Yaas
عشق را باید نشان داد، تا ابد باید تحکیمش کرد و به دنبال بهانه‌ای برای اثباتش گشت.
Fatemeh
آری! قطعا روزهایی روشن و شب هایی آرام در انتظار ماست؛ در انتظار ما و ایران ما...
sourina
ـ اینکه برام می‌جنگی. به خاطر بودنم و داشتنم تلاش می‌کنی. این ارزشمندترین هدیه‌ایه که یک مرد می‌تونه به همسرش بده.
sourina
ـ لازمهٔ گسترش صنعت و آبادانی کشور داشتن ثروته. ثروتی که خسروانوشیروان نمی‌خوان فقط با مالیات مردم تامین بشه. نمی‌خوان مردم تاوان خرابی‌های گذشته و پیشرفت‌های آینده رو بپردازن. ـ مردم باید در سختی‌ها همراه حکومت باشن. ـ همیشه مردم برای دفاع از امنیت کشور جان‌شون رو میدن، برای آبادانی کشور رفاه خانواده‌شون رو قربانی می‌کنن و در آخر با سختی و گرسنگی زندگی می‌کنن. این درسته؟
sourina
نمی‌دانم چه کار باید بکنم. دستانم را در هم مشت می‌کنم و نفس عمیقی می‌کشم. منجی نمی‌تواند عرب باشد. نباید به چنین سرزمین ناشناخته‌ای قدم بگذارد. اگر قرار است ادیان را نو کند و راهنمای حقیقی مردم باشد، کدام سرزمین می‌تواند بهتر از ایران باشد؟ روم، چین، یونان، مصر... هیچ مردمی همچون ایرانیان یکتاپرست و دین‌دار نبوده‌اند. ما که هزاران سال است پیرو اهورامزدا هستیم به منجی جهانی نیاز داریم، نه اعرابی که هیچ شهرتی در جهان ندارند. اصلا یک پیامبر جدید در میان این مردم مبتدی چه می‌خواهد بکند؟ کاش او را با خود به ایران بیاوریم. موبد آذرمهر می‌گفت یهودیان مدتی است در سرزمین حجاز ساکن شده‌اند. شاید آن‌ها نیز چنین برنامه‌ای دارند.
fateme
آذرگان، جشن نیایش آتش است. آتشی که گرمای آن به زندگی‌مان شور و شوق عشق را هدیه می‌دهد. همان آتش مقدس که برای همه‌مان ارزش خاصی دارد... برای همه و بیش از همه برای من...
آمـيـنْٖ
تو هم فقط همسر من نیستی. تو برای من صمیمی‌ترین دوستی هستی که تا به حال داشتم، دوست‌داشتنی‌ترین آدمی هستی که هم‌صحبتش بودم، قدرتمندترین مردی هستی که بهش تکیه کردم و عشقی هستی که از جوانی در قلبم نگه داشتم. من خودم رو با تو شناختم. تو حتی فقط دوست، همسر، هم‌صحبت، عاشق و معشوق من نیستی؛ تو دایانایی هستی که من می‌تونم کنارت باشم. می‌فهمی چی میگم؟ من اصلا کنار تو تعریف میشم. دایانا با پوریا دایانا میشه.
صابر
همیشه بخند دایانا. مهم نیست به چی، فقط... بخند که وقتی می‌خندی، همه‌چیز تو قلبم سر جاشه.
صابر
مهر را از جایش بیرون می‌آورم. بر روی نام پوریا دست می‌کشم. در همان لحظه پوریا را کنارم احساس می‌کنم. سرم را که بلند می‌کنم او را در آینه می‌بینم. کنارم ایستاده است و دستش را کنار سرم نگه داشته است. متوجه نگاهم نمی‌شود. دستش را روی موهایم می‌کشد. به آرامی سنجاق را از سرم باز می‌کند. موهایم روی کمرم می‌افتند. دسته‌ای از آن‌ها را برمی‌دارد و روی شانه‌ام می‌گذارد. ضربان قلبم تند می‌شود. تلاش می‌کنم آرام نفس بکشم. پوریا جلوتر می‌آید. صورتش را کنار موهایم قرار می‌دهد. چشمانش را می‌بندد و موهایم را می‌بوید.
venus.z
نشد. یعنی نه که نشد. اگر شدنی نبود که امروز من انقدر ناراحت نبودم. مشکل اینه که شدنی بود. تو انقدر خوب و بزرگ بودی که در سایهٔ محبتت، محبت پوریا فراموش بشه. حضور آناهیتا انقدر دلگرم‌کننده بود که یاد پوریا کمرنگ بشه. اما نشد. نشد چون من نخواستم. تو همهٔ این سال‌ها نخواستم که پوریا رو رها کنم. چون دوست داشتم اون دایانایی که روزی پوریا به من نشون داد، هنوز در وجودم باقی بمونه. من... هرگز نخواستم انتخاب کنم. تو رو دوست داشتم اما حاضر نشدم پوریا رو رها کنم
venus.z
اگر آنقدر که الان دوستش دارم، پیش از این دوستش داشتم بسیار بیشتر برایش همسری می‌کردم. البته او نیز گله‌ای نداشت. هرگز بیش از این از من نخواسته بود. خواستن... این کلمه هنوز یاد پوریا را برایم زنده می‌کند. چقدر از او و عشقش متنفرم.
mahshid
اگر آنقدر که الان دوستش دارم، پیش از این دوستش داشتم بسیار بیشتر برایش همسری می‌کردم. البته او نیز گله‌ای نداشت. هرگز بیش از این از من نخواسته بود. خواستن... این کلمه هنوز یاد پوریا را برایم زنده می‌کند. چقدر از او و عشقش متنفرم.
mahshid
مهم نیست به چی، فقط... بخند که وقتی می‌خندی، همه‌چیز تو قلبم سر جاشه.
بهار قربانی
بخند که وقتی می‌خندی، همه‌چیز تو قلبم سر جاشه.
بهار قربانی

حجم

۵۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۵۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان