بریدههایی از کتاب انجمن شاعران مرده
۴٫۳
(۵۶۹)
اگر دربارهٔ چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچهٔ دیگهای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه یا احمقانه باشه. وقتی چیزی میخونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید.
...!
«دانشمندان جوان من، اینها نوشتهٔ شاعریست به اسم والت ویتمن که خطاب به آبراهام لینکلن گفته. شما هم در این کلاس میتونید من رو آقای کیتینگ یا ای ناخدا! ناخدای من! خطاب کنید.»
کاربر ۲۰۵۷۸۶۳
«پس اگه میخوای یه آتئیست دوآتیشه بار بیاری، اونها رو سفت و سخت بگیر به باد تعلیمات مذهبی. این همیشه جواب داده.»
سپیده
«همیشه فکر میکردم آموزش یاد میده که تو جای خودت فکر کنی.»
سپیده
چیزی که قراره نشون بدیم اینه که برای هرکدوم از ما چقدر سخته بخوایم به صدای درونیمون گوش بدیم و عقاید شخصیمون رو در حضور دیگران حفظ کنیم. اگه هرکدوم از شما فکر میکنه میتونه جور متفاوتی رژه بره، پس از خودتون بپرسید چرا شما هم کف میزدید براشون. رفقا، در وجود همهٔ ما نیاز بزرگی هست که دوست داره پذیرفته و تأیید شه. اما باید به چیزی که در شما متفاوت و منحصربهفرد هست، اعتماد کنید حتی اگر عجیب و غریبه یا بقیه اون رو نمیپسندن.
سپیده
بیش از سیصد دانشآموز پسر که همگی کتهای رسمی مدرسه به تن داشتند، در دو طرف راهروی بلند کلیسا در میان چهرههای پرافتخار پدر و مادرهایشان، منتظر ایستاده بودند. همزمان با ورود مردی مسن و کوتاهقد که ردای بلند و آویزانی به تن داشت، طنین پُرلرزش نیانبانها بلند شد. مرد، شمعی افروخت و دستهٔ دانشآموزانِ حامل پرچم و دبیران قباپوشیده و جمع فارغالتحصیلان را در صفی منظم به سمت راهروی بلند و سنگیِ کلیسای مقدس، هدایت کرد.
چهار دانشآموز حامل پرچم، با تشریفات ویژهای تا کنار سکو رژه رفتند و چند مرد سنوسالدار و در نهایت، پیرمردی که با غرور و افتخار شمع روشنی را حمل میکرد، با گامهایی آهسته از پشت سر، دنبال دانشآموزان به راه افتادند.
کاربر ۳۸۷۴۵۴۶
اگه میخوای یه آتئیست دوآتیشه بار بیاری، اونها رو سفت و سخت بگیر به باد تعلیمات مذهبی. این همیشه جواب داده.
Hamideh Rezaee
پرسید: «اون روز تو حیاط چه خبر بود؟»
کیتینگ تکرار کرد: «تو حیاط؟»
«اون راهپیمایی. دست زدنهای هماهنگ و یکصدا...»
«آها اون. تمرینی بود برای اثبات یک نکته. در مورد زیانهای تقلید و پیروی. من میخواستم...»
«جان، برنامههای آموزشی اینجا تدوینشدهست. اثبات شده. نتیجه داده. اگه تو در موردش شک داری، برای چی اونها رو از انجام دادنش منع میکنی؟»
کیتینگ گفت: «همیشه فکر میکردم آموزش یاد میده که تو جای خودت فکر کنی.»
نولان خندید: «تو سن و سال این پسرها؟ به هیچوجه! سنت و انضباط، جان!»
رئیسوار ضربهای به پشت کیتینگ زد: «اونها رو برای کالج و دانشگاه آماده کن. بقیهٔ چیزها خودش درست میشه.»
Hamideh Rezaee
چیزی که قراره نشون بدیم اینه که برای هرکدوم از ما چقدر سخته بخوایم به صدای درونیمون گوش بدیم و عقاید شخصیمون رو در حضور دیگران حفظ کنیم. اگه هرکدوم از شما فکر میکنه میتونه جور متفاوتی رژه بره، پس از خودتون بپرسید چرا شما هم کف میزدید براشون. رفقا، در وجود همهٔ ما نیاز بزرگی هست که دوست داره پذیرفته و تأیید شه. اما باید به چیزی که در شما متفاوت و منحصربهفرد هست، اعتماد کنید حتی اگر عجیب و غریبه یا بقیه اون رو نمیپسندن. به قول فراست: «یک دوراهی در جنگل سر برآورده بود و من جادهای را در پی گرفتم که رد کمتری در آن نمایان بود و این همانی بود که راه را متفاوت میساخت.»
Hamideh Rezaee
«شاید هواخواهان و طرفداران یک بازی ورزشی ادعا کنند اون بازی یا ورزش ذاتاً از بقیه بهتره. از نظر من مهمترین چیز در ورزش راهییه که انسان رو به سمت بهتر بودن سوق میده. افلاطون، که مرد مستعدی بود مثل من، یه بار گفته بود؛ فقط مسابقه و رقابته که از من یه شاعر و اهل علم و سخنور ساخت.»
Hamideh Rezaee
حس میکنم هرگز پیش از این زنده نبودم. سالهاست که خطر نکردم و برای چیزی دل به دریا نزدم. اصلاً نمیدونم چی هستم یا چی میخوام بشم.
Hamideh Rezaee
«و نمیخواهم لحظهٔ مرگ دریابم هرگز زندگی نکردهام.»
مسافر
پشت کلاس سر جایش ساکت ایستاد و بعد بهآرامی به جلوی کلاس برگشت. تمام چشمها به چهرهٔ پُراحساس او دوخته شده بود. کیتینگ نگاهی به کلاس کرد و با لحنی معنادار پرسید: «شعر شما چه خواهد بود؟»
مسافر
«آیا خیلی از اونها دست روی دست نگذاشتند تا وقت از دست بره و دیگه قادر به تغییر چیزی نباشند؟ آیا خیلی از اونها با تعقیب الههٔ قدرتمند موفقیت، رؤیاهای جوانی خودشون رو هدر ندادند؟ حالا خیلی از این آقایون غذای گلهای نرگس شدن! حالا پسرها، اگه کمی نزدیکتر بشین میتونید زمزمهٔ اونها رو بشنوید. برید جلو، یالا.» وادارشان کرد جلوتر بروند. «خم شین. بجنبین. میشنوید؟ آره؟» پسرها ساکت شدند. بعضی از آنها با تردید و دودلی سمت عکسها خم شدند. «کارپه دی یِم.» صدای زمزمهٔ کیتینگ بلند شد. «دم را غنیمت بشمارید. زندگیتون رو خارقالعاده کنید.»
مسافر
کیتینگ تکرار کرد: «دم را غنیمت بشمار. خب چرا شاعر این سطرها رو نوشته؟»
یکی از شاگردان داد زد: «چون عجله داشته؟» همهٔ بچهها زیر خنده زدند.
کیتینگ فریاد زد: «نه، نه، نه! چون ما غذای کرمها خواهیم شد، پسرها! چون فقط قراره تعداد محدودی از بهار و تابستان و پاییز رو تجربه کنیم. با اینکه باور کردنش سخته اما یک روز هرکدوم از ما از نفس خواهیم افتاد، تنمون سرد خواهد شد و خواهیم مرد!»
مسافر
«اگر دربارهٔ چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچهٔ دیگهای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه یا احمقانه باشه. وقتی چیزی میخونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید.
پسرها تلاش کنید تا صدای خودتون رو کشف کنید، هرقدر این زمان را به بعد موکول کنید احتمال اینکه اصلاً به اون دست پیدا کنید، کمتر خواهد شد. به قول ثورو، اغلب آدمها عمرشان در سکوت و نومیدی سپری میشه. چرا به این خاموشی تن بدیم؟ خطر کنید و قدم در راههای تازهتر بگذارید. حالا...»
Hamideh Rezaee
مک آلیستر سر تکان داد: «نمیشه انکارش کرد. داری ریسک بزرگی میکنی، که اونا رو تشویق میکنی هنرمند از آب دربیان، جان. وقتی بفهمن رامبراند و شکسپیر و موتزارت نیستند، ازت متنفر خواهند شد.»
کیتینگ گفت: «هنرمند که نه، جرج. نکته رو نگرفتی. آزاداندیش!»
Hamideh Rezaee
شعری از ویتمن براتون نقل میکنم:
«آه ای خدا! ای هستی!
داد از این پرسشهای تکراری،
داد از زنجیرهٔ بیپایان بیایمانی،
داد از سرزمینهای آکنده از حماقت و نادانی،...
در این میان بگو، چیست مایهٔ امید و دلخوشی،
ای خدا، ای هستی؟
ندا آمد؛
به این خاطر
که تو اینجایی ـ
که زندگی هست و یگانگی ـ
که این نمایش در جریان است با قدرت و برتری،
شاید که تو
شعر خویش را بنگاری...»
Hamideh Rezaee
«این یکجور رزم و پیکاره پسرها! جنگه! و روح و روان شما در این برههٔ حیاتی و بحرانی درگیره. یا به میل و خواست هوی پولوی آکادمیک سر تسلیم فرود میآورید ـهمچون میوهای که به بار ننشسته سر شاخه میپژمرد ـیا اینکه بهعنوان یک شخص منحصربهفرد به پیروزی خواهید رسید.
Hamideh Rezaee
هیچکدام فکر نمیکردند بتوانند از پس این کلاس بربیایند و طاقت بیاورند اما وقتی زنگ خورد از خودشان متعجب بودند.
Hamideh Rezaee
حجم
۱۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۷۰%
تومان