بریدههایی از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت)
۳٫۴
(۴۱۳)
از این احساس خیلی بدم میآید. اصلاً به درک که خداحافظیش ناراحتکننده است، مهم این بود که وقتی دارم از جایی میروم، مطمئن باشم که جدی جدی دارم میروم. چون اگر حساش نکنی، حتا از خداحافظی هم دردناکتر است.
ننه قمر
آدمها معمولاً هیچوقت پیغامت را نمیرسانند.
TIAM
فقط تویی که عوض میشوی. منظورم فقط پیرترشدن و این حرفها نیست. پیر هم که نشوی، هیچوقت عین قبلات نیستی. تو مدام عوض میشوی. تو همچین فصلی اورکُت میپوشی. یا مثلاً بچهای که آخرین بار همگروهیت بود این بار سرما میخورد و تو باید همگروهیِ تازهای پیدا کنی. یا عوض خانم اگلیتینجر معلم دیگری باهاتان میآید. یا خبرت میکنند مامان بابات تو دستشویی بزنبزن کردهاند.
TIAM
مسیح را دوست دارم ولی بقیهٔ چیزهایی که تو کتاب آمده را نمیپسندم.
TIAM
خیلی خوب وقف داده. خیلی خوب. اون خیلی خوب بلده خو
کاربر ۴۶۹۳۴۱۰
بدجوری احساس تنهایی میکردم
حنا
غم غربت، غم تنهایی، چسبیده بود به سر تا پای وجودم.
حنا
ولی آدمها اصلاً متوجه نمیشوند. آدمها هیچوقت متوجهٔ هیچی نمیشوند.
حنا
مسخره است. هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
لونا لاوگود
آدم بیسوادی هستم ولی کتاب زیاد میخوانم.
لونا لاوگود
گاهی عین دوازدهسالهها رفتار میکنم. همه هم مدام بهم تذکر میدهند، بیشتر از همه بابام. حرفشان درست است ولی درستِ درست هم نیست. آدمها همیشه فکر میکنند هرچه میگویند درستِ درست است. برام مهم نیست. فقط گاهی دیگر اینقدر تکرار میکنند که کفری میشوم. گاهی هم خیلی بزرگتر از سنم رفتار میکنم، خیلی بیشتر، ولی آدمها اصلاً متوجه نمیشوند. آدمها هیچوقت متوجهٔ هیچی نمیشوند.
nafise
«درس آکادمیک یه کار دیگه هم واسهت میکنه. اگه خوب ادامهش بدی متوجه میشی که وسعت ذهنت چقده. میفهمی چیو میتونی درک کنی و چیو نمیتونی. یهکم بگذره دستت میآد که ذهنت با چه فکرایی بیشتر درگیر میشه. همین باعث میشه وقتتو الکی پای فکرایی که مالِ تو نیس تلف نکنی. اینطوری میتونی به اون تفکری بچسبی که مال توئه.»
...
بچههایی که دارن تو دشت بزرگی بازی میکنن. یه عالمه بچهٔ کوچولو. بیشتر از هزارتا. هیشکیام اونجا نیس که مواظبشون باشه، هیشکی جز من. من وایسادم لبهٔ یه پرتگاه خطرناک و کارم اینه که نذارم بچهها بیان لبهٔ پرتگاه. یعنی اگه دویدن و حواسشون نبود دارن اشتباهی میرن، من میرم میگیرمشون. تمام روز کارم همینه. اینکه فقطوفقط بشم ناطورِ دشت. میدونم مسخرهس ولی این تنها کاریه که دوس دارم. آره میدونم، میدونم خندهداره.»
|قافیه باران|
یکی روستایی سقط شد خَرَش
علم کرد بر تاک بستان سرش
جهاندیده پیری بر او برگذشت
چنین گفت خندان به ناطورِ دشت
مپندار، جان پدر، کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار
که این دفع چوب از سر و گوش خویش
نمیکرد، تا ناتوان مرد و ریش
چه داند طبیب از کسی رنج برد
که بیچاره خواهد خود از رنج مُرد؟
آره شنیدی، میدانم. پس فقط امیدوارم همینقدر که خواندهای کتاب را دوست داشته باشی.
همین.
شکوفا
«هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگه بگی، دیگه گفتی و رهاش کردی. اونوقت دلت براش تنگ میشه.»
شکوفا
"نشانهٔ یک فرد نابالغ این است که میخواهد به دلیلی، شرافتمندانه بمیرد. و نشانهٔ یک فرد بالغ این است که میخواهد به دلیلی، با تواضع زندگی کند."»
شکوفا
گاهی اوقات تا حرف نزنی نمیدونی چه موضوعی برات مهمتره.
شکوفا
«میدونم مُرده! خیال میکنی حواسم نیست؟ ولی هنوزم میتونم دوسِش داشته باشم، نمیتونم؟ چون یکی مُرده دلیل نمیشه که دیگه دوسش نداشته باشی... مخصوصاً اگه هزار بار از جماعتِ زنده بهتر باشه
شکوفا
«آره پسرجون زندگی بازیه. یه بازی که باید براساس قواعدش پیش بری.»
شکوفا
مسخره است. هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
Pariya
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان