بریدههایی از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت)
۳٫۴
(۴۱۳)
الانو خیلی دوست دارم. یعنی همین الان، همین لحظه. همینجا که باهات نشستم و داریم حرف میزنیم و شوخی میکنیم...»
«این که حساب نیس!»
«خیلی هم حسابه!
Cristina
هیچوقت، هیچکس عوض نمیشد. فقط تویی که عوض میشوی. منظورم فقط پیرترشدن و این حرفها نیست. پیر هم که نشوی، هیچوقت عین قبلات نیستی. تو مدام عوض میشوی.
Cristina
هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
~ از ساکنین قلعه ی متحرک هاول ~
به خدا من دیوانهام.
پَشَنگ
مردم همیشه برای چیزهای مسخره کف میزنند.
پَشَنگ
دختر باحالی بود. نمیتوانستم اسمش را خوشگل بگذارم ولی خیلی دوستش داشتم.
~ از ساکنین قلعه ی متحرک هاول ~
«اون میگه "نشانهٔ یک فرد نابالغ این است که میخواهد به دلیلی، شرافتمندانه بمیرد. و نشانهٔ یک فرد بالغ این است که میخواهد به دلیلی، با تواضع زندگی کند."»
ممد د وایز من
مشکل اساسی همین بود. آدم نمیتواند جای امن و آرامی پیدا کند، چون همچین جایی اصلاً وجود خارجی ندارد. خیال میکنی هست، ولی وقتی رسیدی و حواست نبود، یکی از راه میرسد و «اف یو...» ی قشنگی برات مینویسد و تمام.
amirkalan
میگفت همیشه یا زیادی حوصلهاش سر رفته یا زیادی خسته است.
.....
آدمی بود که میشد بدون اینکه کار به بیاحترامی بکشد، باهاش هر گپی بزنی.
.....
ولی وقتی آدم میزند زیر گریه دیگر نمیشود جلوی گریهاش را گرفت.
.....
گمونم از کسی که زیادی سر اصل مطلبه خوشم نمیآمد.
.....
«نمیخوام بترسونمت ولی عین روز برام روشنه که تو داری بهخاطر یه موضوع خیلی بیارزش، شرافتمندانه میمیری.»
.....
همش گیر میداد یهراست و ساده حرفمونو بزنیم. خب آدم گاهی نمیتونه. مخصوصاً وقتی کسی ازت بخواد، اونوقت که دیگه عمراً بتونی.
.....
چایلدز گفت ایراد من این است که کلیسا نمیروم. این یکی را یکجورهایی قبول داشتم. نمیرفتم. دلیلش این بود که مامان بابام دینهای متفاوتی داشتند و برای همین هم ما بچهها توی خانواده یکجورهایی بیاعتقاد شده بودیم. از طرفی تحمل اسقف جماعت را ندارم. تو هر مدرسهای که پا گذاشتم یکیشان آنجا بوده. همهشان هم این لحن بزرگوارانه و مثلاً مقدسی به خودشان میگرفتند. وای که چقدر از این لحن متنفرم. یعنی نمیشود عین آدم حرف بزنند؟ صدای جعلی برای خودشان میسازند که چه؟!
حالا! تو تخت که بودم دیدم نمیتوانم دعا کنم. هر بار میخواستم شروع کنم سانیخانم را میدیدم که دارد بهم میگوید «عوضی کثافت.»
سورینام
زندگی بازیه. یه بازی که باید براساس قواعدش پیش بری.»
افسانه
بعد به جماعتی فکر کردم که دارند میگذارندم تو قبری که اسمم رو سنگش نوشته شده، کنار مُردههای دیگر. پسر وقتی مُردی حسابی بهت میرسند و مرتبات میکنند. خدا کند وقتی مُردم بندازنم تو رودخانهای جایی. اصلاً هرجا، هرجا غیر از قبرستان. دوست ندارم مردم یکشنبهها بیایند رو قبرم گُل بگذارند و اشک بریزند. وقتی مُردی گُل به چه کارَت میآید؟ به هیچکارَت.
ghazal
مهم این بود که وقتی دارم از جایی میروم، مطمئن باشم که جدی جدی دارم میروم. چون اگر حساش نکنی، حتا از خداحافظی هم دردناکتر است.
Shirin Flh
مشکل اصلی هم همین بود. به خدا من دیوانهام.
Mosavi
اگر کاری را زیادی خوب انجام بدهی، بعد از مدتی دیگر حواست بهش نیست، میافتی به ادااطوار آن کار.
me
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان