بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تس دوربرویل | طاقچه
تصویر جلد کتاب تس دوربرویل

بریده‌هایی از کتاب تس دوربرویل

نویسنده:تامس هاردی
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۴.۲از ۲۹ رأی
۴٫۲
(۲۹)
مرد عوضی با زن مناسب، زن عوضی با مرد مناسب؟... آری، این چیزی است که سالها تجزیه و تحلیل فلسفی نتوانسته است آن را در قلمرو ادراکی که از نظم امور داریم توضیح دهد. شاید بتوان گفت که روح تلافی و انتقامی که در کمین بوده در روی دادن این فاجعه دخالتی داشته است.
sahar atshi
برای نوع بشر بسی بهتر می‌بود اگر به‌جای فلسطین، یونان خاستگاه اندیشه و تمدن جدید بود
sepid sh
طبیعت معمولاً به زن یا دختر بینوا نمی‌گوید «بپّا!»، آنگاه که این هشدار ممکن است منجر به سعادت او شود. یا وقتی که کسی می‌گوید «کجا؟» طبیعت به او پاسخ نمی‌دهد «اینجا!» تا آنکه این قایم‌باشک صورت بازی ملال‌آور و خسته‌کننده‌ای به خود می‌گیرد. نمی‌دانیم آیا در اوج پیشرفت و تعالی بشر، این نابهنگامیها به‌یاری قوه شهودی ظریف‌تر، و به یاری گردش بقاعده اجزاءِ ماشین اجتماع اصلاح خواهند شد یا نه، و به‌خلاف امروز که در اثر حرکات این ماشین، بی‌هوا از این به آن پهلو می‌غلتیم، این نابسامانیها سامان خواهند پذیرفت یا نه؛ امّا چنین تعالی و کمالی نه قابل پیش‌بینی است و نه ممکن پنداشته می‌شود
sahar atshi
تس داشت می‌گفت: «من چیزی درباره ارواح نمی‌دانم، امّا این را می‌دانم که گاه با اینکه زنده‌ایم روحمان از جسممان پرواز می‌کند.»
طلا در مس
باری، «عدالت» اجرا شده بود، و به گفته ایسخولوس، «رئیس ارواح فناپذیر» به شوخی و بازی خود با تس پایان داده بود؛ و شوالیه‌های خاندان دوربرویل و بانوانشان، ناآگاه از این ماجرا، در آرامگاههای خویش در خواب بودند.
طلا در مس
برای او و امثال او نفس تولد، شکنجه و عذابی بود که شخص را به‌اجبار به خواری می‌کشید
کاربر ۱۴۵۵۱۵۷
«شاید از میان تمام چیزها، دروغی درباره همین یک چیز، به حالم بسیار مفید می‌بود، اما من هنوز آنقدر شرف دارم ــ هر قدر هم که کم باشد ــ که چنین دروغی را نگویم. اگر تو را دوست داشتم بیشترین موجبات را هم داشتم تا به تو بفهمانم که دوستت دارم. اما دوستت ندارم. »
Mohamad Mahdavi
. بعد از این سعادت بزرگ، دوست دارم تنها باشم و چیزی جز آسمان بالای سرم نباشد. انگار جز ما دو تا احدی روی زمین نیست، و ای کاش نبود
طلا در مس
به‌نجوا گفت: «به نام عشقمان مرا ببخش! آخر من برای همان کار تو را بخشیدم!» و چون جواب نداد، باز گفت: «مرا ببخش، همان‌طور که من تو را بخشیدم! انجل من تو را می‌بخشم!» «شما... بله، می‌بخشید.» «ولی تو مرا نمی‌بخشی؟» «اوه، تس؛ بخشش شامل این مورد نمی‌شود! تو آدمی بودی: حالا آدم دیگری هستی. خدای من ــ آخر چطور ممکن است یک چنین تردستی مضحکی مشمول گذشت شود!»
طلا در مس
آری، این موجودات درمانده‌ای که هرگز کسی از آنها نپرسیده بود آیا اصولاً مایلند تحت هیچ شرایطی به‌دنیا بیایند یا اصولاً علاقه‌مندند تحت این شرایط سختِ خانه بی‌تدبیر دوربی‌فیلد زندگی کنند.
رقیه شکوه منش
شاید از میان تمام چیزها، دروغی درباره همین یک چیز، به حالم بسیار مفید می‌بود، اما من هنوز آنقدر شرف دارم ــ هر قدر هم که کم باشد ــ که چنین دروغی را نگویم. اگر تو را دوست داشتم بیشترین موجبات را هم داشتم تا به تو بفهمانم که دوستت دارم. اما دوستت ندارم. »
ali
آنجا که پرندگانِ خوش‌نوا می‌خوانند مارها نیز فش‌فش می‌کنند؛ و این درسی که فرا گرفته بود برداشتش را از زندگی پاک تغییر داده بود.
Mohamad Mahdavi
خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم ــ با من منصف نباش، یک کمی مهربان باش، ولو اینکه سزاوار هم نباشم، و به‌نزدم بیا! اگر بیایی حاضرم در میان بازوانت بمیرم! اگر از سر تقصیرم درگذری با کمال میل حاضر به این کارم.
طلا در مس
برای تخفیف وحشتم دستت را بگذار روی این سنگ و قسم بخور که مرا از راه به در نمی‌کنی ــ با زیبایی یا حرکات و اطوارت.»
طلا در مس
واقعا مایه ننگ خانواده‌ها است که دختران جوانشان را طوری بار می‌آورند که از دام و دانه‌ای که اشخاص شریر ممکن است در پیش پایشان قرار دهند هیچ علم و اطلاعی ندارن
طلا در مس
«آه... این فرق می‌کند... عزیز دلم حقیقتش به‌خاطر خیر و صلاح خود تو است! باور کن فقط به‌خاطر خود تو است! من نمی‌خواهم نوید این سعادت بزرگ را به خودم بدهم و قول بدهم که مال تو خواهم بود... برای این که... برای این که مطمئنم و می‌دانم که این کار را نباید بکنم. »
طلا در مس
عظمت زندگیها بسته به جابه‌جاییهای بیرونی‌شان نیست بلکه وابسته به تجارب ذهنی است.
طلا در مس
«گاهی وقتها احساس می‌کنم نمی‌خواهم بیشتر از این که می‌دانم بدانم.» «چرا؟» «برای اینکه چه فایده دارد که بخوانم و بدانم که یکی از افراد یک صف طولانی هستم... و بدانم که در یک کتاب کهنه یکی هم درست مثل من وجود داشته، و من فقط نقش او را بازی می‌کنم؟
طلا در مس
«من هم همین‌طور؛ من هم اغلب همین‌طور هستم. این گرفتاری زنده بودن هم درد بزرگی است... به نظر تو هم این‌طور است؟» «بله آقا، حالا که شما به این لفظ بیان می‌کنید... بله، همین‌طور است.»
طلا در مس
دریافت که روز و تاریخ دیگری هم هست که از بقیه روزها برای او مهمتر است: روز مرگ خودش، آنگاه که همه این زیباییها ناپدید می‌شوند؛ روزی که نادیده و موذیانه در میان سایر روزهای سال کمین کرده است و هر سال که به آن می‌رسد نه علامتی می‌دهد و نه صدایی می‌کند، و با این‌همه همچنان بی‌گمان وجود دارد. این روز چه وقت بود؟
طلا در مس

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۴۷,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد