بریده‌هایی از کتاب جایی برای پیرمردها نیست

اگه شیطان باشی و بشینی فکر کنی و سعی کنی یه چیزی بسازی که نوع بشر رو به زانو دربیاره، این چیز حتماً موادمخدره.

من فکر می‌کنم حقیقت همیشه ساده‌ست. ملموسه. حقیقت باید این‌قدر ساده باشه که یه بچه هم بتونه بفهمدش. در غیر این صورت دیگه خیلی دیر می‌شه

می‌خوام برم یه کار خیلی احمقانه بکنم ولی می‌رم. اگه برنگشتم به مامان بگو دوستش دارم. مامانت مرده لیولین. پس خودم بهش می‌گم.

پرسید کلانتر چه‌طور شده که جنایت و خلافکاری تو امریکا این‌طور از کنترل خارج شده؟ به‌نظرم سؤال صادقانه‌ای اومد. بهش گفتم به‌نظرم ماجرا وقتی شروع می‌شه که چشمات رو روی چیزای بد می‌بندی. از لحظه‌ای که نخواستی به بزرگ‌ترت احترام بگذاری می‌شه تصویری از آینده‌ت رو دید. بهش گفتم خلافکاری به‌هر قشر و طبقه‌ای نفوذ می‌کنه. این کلمه رو شنیدی دیگه نه؟ قشر رو می‌گم. همینه که اخلاق کاسبی و نفع‌طلبی مسلط می‌شه و بعدش بیابون پر می‌شه از ماشینایی که یه جسدی توشون ول شده و وقتی بهشون می‌رسی که دیگه خیلی دیره.

هر قدمی که برمی‌داری برای ابد برداشته شده. نمی‌تونی پاکش کنی.