بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جای پای فرهاد | طاقچه
تصویر جلد کتاب جای پای فرهاد

بریده‌هایی از کتاب جای پای فرهاد

نویسنده:فرهاد خضری
امتیاز:
۴.۹از ۱۸ رأی
۴٫۹
(۱۸)
زن‌ها با همین چارقد و دورچین پیراهن و شبار می‌رفتند اسب‌سواری و تیراندازی و از زن بودن‌شان هیچ چیز کم نمی‌شد.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷
«ننو دو کلاس هم سواد نداشت، اما به ما یاد داد از دروغ بیش‌تر از هر چیز دیگه بدمون بیاد.»
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷
من بزرگ می‌شدم و پا به پای مادرم انگار حجاب در من حک می‌شد. وقتی سال ۴۶ می‌خواستم توی دارایی تهران استخدام بشوم، حجاب اجباری نبود و پوشش چندانی به تن خیلی‌ها نبود. منتها من امکان نداشت آستین پیراهن‌ام تا مچ نباشد یا یقه‌ام بسته نباشد. هیچ وقت نشد کسی مرا توی دارایی یا هر جا بی‌جوراب ببیند. زرتشتی‌های آن موقع تعصب عجیبی روی پوشش‌شان داشتند. تازه من شوهر داشتم و شاپور اصلاً دل‌اش نمی‌خواست من مثل دیگران لباس بپوشم. خودم هم زشت می‌دانستم سر و گوش و تن‌ام را در جریان هوا و توی چشم مردم بگذارم.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷
عوض‌اش یک زن همه چیز تمام بود. هیچ وقت نشد من ننو را بدون چارقد توی خانه ببینم. چارقد یک پارچه‌ی چهارگوش بزرگ بود، از پارچه‌های اعلا و قیمتی بگیر تا چیت و این چیزها، که زن‌ها می‌انداختند سرشان و زیر چانه‌هاشان را سنجاق قفلی می‌زدند و دو پَرش را می‌انداختند پشت سرشان.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷

حجم

۱۷۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۴ صفحه

حجم

۱۷۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۴ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد