بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب شن؛ داستان‌های تخیلی | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب شن؛ داستان‌های تخیلی

بریده‌هایی از کتاب کتاب شن؛ داستان‌های تخیلی

۳٫۵
(۲۰)
«هیچ‌کس نمی‌تواند دوهزارجلد کتاب بخواند. در این چهارصد سالی که عمر کرده‌ام، بیش از پنج‌شش کتاب نخوانده‌ام. و به‌هرحال، خواندن نیست که اهمیت دارد، بلکه بازخوانی مهم است. صنعت چاپ، که اکنون منسوخ شده، یکی از بدترین آفات نوع بشر بود، زیرا متون غیرضروری را تا حد سرگیجه‌آوری تکثیر می‌کرد.»
پویا پانا
سعی کرد کلمات قصاری ادا کند: «هر چندقرن یک‌بار، کتابخانهٔ اسکندریه باید در آتش بسوزد.» و آن‌گاه بود که توضیحی برای همهٔ این کارها به ما داده شد: «چهار سال طول کشیده تا چیزی را درک کنم که اکنون می‌خواهم به شما بگویم. کاری که ما برعهده گرفته‌ایم، آن‌قدر عظیم و گسترده است که ـ آن‌طور که اکنون می‌فهمم ـــــ همهٔ جهان را دربرمی‌گیرد. کنگره جلسهٔ یک مشت مرد و زنِ وِراج نیست که در انبارهای مزرعه‌ای دورافتاده بنشینند و دربارهٔ موضوعاتی مبهم و آشفته یاوه‌گویی کنند. کنگرهٔ جهانی در همان لحظه‌ای آغاز شد که خود جهان آغاز شد و زمانی هم که همهٔ ما خاک شده باشیم، ادامه خواهد داشت. هیچ جایی نیست که کنگره نباشد. کنگره همین کتاب‌هایی است که سوزانده‌ایم؛ همان کالدونیایی‌هایی است که لژیون‌های سزار را شکست دادند؛ ایوب است بر تودهٔ خاکستر و مسیح بر صلیب. کنگره حتی آن جوانک بی‌همه‌چیز است که دارد ثروت مرا در عیاشی‌هایش به باد می‌دهد.»
Toobakiani
شعر فقط زمانی به اوج عظمتش می‌رسد که احساس کنیم بیان یک آرزو و اشتیاق است، نه شرح یک واقعه.
Hosein
دارم پیر می‌شوم. یک علامت صریح و مشخص این است که چیزهای تازه نه برایم جالب است و نه تعجب‌آور، شاید چون اساساً هیچ چیزِ واقعاً تازه‌ای در آن‌ها نمی‌بینم ـ چیزهایی است در حد نسخهٔ بدل‌هایی حقیر و کم‌مایه از آنچه قبلاً بوده است
Raha1300
هیچ دو قلهٔ کوهی، هم‌شکل نیست، اما همه‌جا بر روی زمین، دشت‌ها یکسان و هم‌شکل است.
مهشید
«وقتی آدم به صدسالگی می‌رسد، می‌تواند بدون عشق و دوستی سر کند. بیماری و مرگ ناگهانی دیگر چیزی نیست که مایهٔ نگرانی باشد. او به یکی از هنرها یا فلسفه یا ریاضیات مشغول می‌شود یا یک دست شطرنج با خودش بازی می‌کند. هروقت دلش بخواهد، خودش را می‌کشد. وقتی آدمی صاحب‌اختیار زندگی خودش باشد، صاحب‌اختیار مرگ خودش هم هست.»
پویا پانا
واقعیت صرفاً سکوی پرشی برای اندیشه و فعالیت‌های خلاقه است. در مدرسه «شک‌ورزیدن» و «هنر فراموش‌کردن» را آموخته‌ایم ‌ مخصوصاً فراموش‌کردن همهٔ چیزهایی که شخصی و بومی‌اند. ما در زمان زندگی می‌کنیم که متوالی است، اما سعی می‌کنیم تا جاودانه‌وار زندگی کنیم. چند اسم از گذشته را هم‌چنان حفظ کرده‌ایم، درحالی‌که زبانْ گرایشی به فراموش‌کردن آن‌ها دارد. ما از دقت بیهوده اجتناب می‌ورزیم. هیچ زمان‌بندی یا تاریخی در کار نیست؛ آماری هم در کار نیست.
پویا پانا
پرسیدم: «بر سر دولت‌ها چه آمد؟» جواب داد: «گفته‌شده که آن‌ها به‌تدریج بی‌استفاده ماندند. انتخابات ترتیب داده می‌شد، جنگ‌ها اعلام می‌شد، مالیات‌ها وضع می‌شد، ثروت‌ها مصادره می‌شد، دستور بازداشت اشخاص صادر می‌شد و اقداماتی برای اعمال سانسور انجام می‌گرفت ـــــ اما هیچ‌کس بر روی این سیاره، اعتنایی به آن‌ها نمی‌کرد. روزنامه‌ها و مجلات، انتشار نوشته‌های کسانی را که «مقاله‌نویس» خوانده می‌شدند، متوقف کردند و همین‌طور هم انتشار آگهی‌های ترحیم تعطیل شد. سیاست‌مداران مجبور شدند کاری درست و شرافتمندانه پیدا کنند؛ بعضی‌های‌شان بازیگر نقش‌های خنده‌دار شدند و بعضی‌ها جادودرمانگر ـــــ بعضی‌ها در این مشاغل پیشرفت خوبی داشتند. البته بدون شک، خود واقعیت خیلی پیچیده‌تر از این شرح مختصر بود.»
Toobakiani
موقعیت ما فوق‌العاده عجیب و استثنایی بود، و صادقانه بگویم، آمادگی‌اش را نداشتیم. این است که به‌ناچار دربارهٔ ادبیات صحبت کردیم؛ می‌ترسم غیر از چیزهایی که معمولاً به روزنامه‌نگاران می‌گویم، چیز دیگری نگفته باشم. آن رفیقِ شفیق یا خویشتن دیگر من، به تخیل باور داشت و به خلاقیت در پیداکردن استعاره‌های جدید. خود من به استعاره‌هایی باور داشتم که با متشابهات کاملاً شناخته‌شده و نزدیک مربوط باشد؛ متشبهاتی که تخیل‌مان از قبل قبول‌شان کرده باشد: پیری و مرگ، رؤیاها و زندگی، سیر زمان و جریان آب. من دیدگاهی را به اطلاع آن مرد جوان رساندم که قرار بود خودش سال‌ها بعد در کتابی شرح دهد.
Toobakiani
تصاویر و کلمات چاپ‌شده، واقعی‌تر از خود رویدادها بود. مردم فقط چیزی را باور می‌کردند که می‌توانستند در صفحه‌های چاپ‌شده بخوانند. اصل‌واساس، راه‌وروش، و هدف نهاییِ ادراک عجیب ما از جهان، «هستی عکس‌برداری‌شده» بود.
baktash99
من موجودی ترسو و بزدلم؛ برای اجتناب از دلشورهٔ انتظارِ نامه‌هایش، نشانی‌ام را به او ندادم.
مهشید
برای یک مرد مجردِ میان‌سال، عشق اهدایی، بخششی است که هیچ‌کس، دیگر فکرش را هم نمی‌کند؛ معجزه مجاز است شرایط خود را تحمیل کند. من روزگار خامی و جوانی‌ام را در پوپایان به‌یاد آوردم و دختری از اهالی تگزاس ـ به زیبایی و رعنایی اولریک‌ــــ که عشقش را از من دریغ کرده بود. من این اشتباه را نکردم که از او بپرسم آیا مرا دوست دارد. درک می‌کردم که من اولین مرد زندگی‌اش نیستم و آخری هم نخواهم بود. این ماجرا که شاید برای من آخرین ماجرای عشقی باشد، برای آن مرید درخشان و مصمم ایبسِن، فقط یکی از ماجراهای متعددش بود.
سجاد احمدی
اگر ما دنیا را حقیقتاً و به‌درستی می‌دیدیم، شاید آن را می‌فهمیدم.
Toobakiani
منظورش را توضیح داد: کتاب او سرودی برای برادری همهٔ نوع بشر خواهد بود. شاعر امروزی نمی‌تواند به عصر خود پشت کند. مدتی به این موضوع فکر کردم و آن‌گاه پرسیدم که آیا واقعاً احساس می‌کند برادر همهٔ آدم‌های زنده است ـ مثلاً، همهٔ مرده‌شورها و قبرکن‌ها؟ همهٔ نامه‌رسان‌ها؟ همهٔ غواصان زیر دریا؟ همهٔ کسانی که در طرف پلاک‌های عدد فرد خیابان سکونت دارند؟ همهٔ کسانی که از ورم خرخره صدای‌شان را از دست داده‌اند؟ (این فهرست می‌توانست ادامه یابد.) او گفت که مخاطبان کتابش، خیل عظیم ستمدیدگان و بی‌خانمانان هستند. من جواب دادم: «این خیل ستمدیدگان و بی‌خانمانان تو، چیزی نیست جز اندیشه‌ای مجرد یا خیالی پریشان. فقط افراد وجود دارند ــــــ ‌ در واقع اگر کسی اصلاً وجود داشته باشد. همان‌طور که یونانی‌ای گفته: انسان دیروز، انسان امروز نیست. ما دو نفر، این‌جا بر روی نیمکتی در ژنو یا در کمبریج، شاید برهان این سخن باشیم.»
Toobakiani
ـــــ «و اما دربارهٔ تاریخ.... یک جنگ [جهانی] دیگر درگرفت، عملاً با همان بازیگران اصلی. فرانسه خیلی زود تسلیم شد. آمریکا و انگلیس با یک دیکتاتور آلمانی به نام هیتلر جنگیدند... و نبرد واترلو بازهم تکرار شد. بوئنوس‌آیرس در ۱۹۴۶، یک روزاس دیگر به‌وجود آورد که خیلی شبیه اولی بود ـ همان خویشاوندان ما. (۱) در سال ۱۹۵۵، ایالات کوردوبا ما را نجات داد، همان‌طور که ایالت اِنترِه‌ریوس قبلاً ما را نجات داده بود. فعلاً اوضاع خراب است. روسیه دارد کرهٔ زمین را تحت سلطهٔ خود می‌گیرد. آمریکا که گرفتار وهم و خیال پوچ دمکراسی شده، نمی‌تواند تصمیم خود را بگیرد که امپراتوری شود. کشور خودمان، هر روز که می‌گذرد، دهاتی‌تر می‌شود ــ دهاتی‌تر و خودبزرگ‌بین‌تر، انگار که چشم‌هایش را بسته است
Toobakiani
به من گفت این کتاب، کتاب شن خوانده می‌شود. چون نه شن و نه این کتاب، اول و آخر ندارند.
مهشید
پرسیدم: «بر سر دولت‌ها چه آمد؟» جواب داد: «گفته‌شده که آن‌ها به‌تدریج بی‌استفاده ماندند. انتخابات ترتیب داده می‌شد، جنگ‌ها اعلام می‌شد، مالیات‌ها وضع می‌شد، ثروت‌ها مصادره می‌شد، دستور بازداشت اشخاص صادر می‌شد و اقداماتی برای اعمال سانسور انجام می‌گرفت ـــــ اما هیچ‌کس بر روی این سیاره، اعتنایی به آن‌ها نمی‌کرد. روزنامه‌ها و مجلات، انتشار نوشته‌های کسانی را که «مقاله‌نویس» خوانده می‌شدند، متوقف کردند و همین‌طور هم انتشار آگهی‌های ترحیم تعطیل شد. سیاست‌مداران مجبور شدند کاری درست و شرافتمندانه پیدا کنند؛ بعضی‌های‌شان بازیگر نقش‌های خنده‌دار شدند و بعضی‌ها جادودرمانگر ـــــ بعضی‌ها در این مشاغل پیشرفت خوبی داشتند. البته بدون شک، خود واقعیت خیلی پیچیده‌تر از این شرح مختصر بود.»
مهشید
۱. «تاریخچه‌ای از بی‌عدالتی و شرارت» در سال ۱۹۳۵ میلادی منتشر شد. ۲. «کتابخانهٔ بابل» تحت عنوان «باغ جاده‌های چند شاخه» در سال ۱۹۴۱ منتشر شد. ۳. «سه روایت از یهودا» تحت عنوان «ابداعات» در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. ۴. «داستان جنگجو و دوشیزهٔ اسیر» تخت عنوان «الف» در سال ۱۹۴۹ منتشر شد. ۵. «کتاب سازنده» (بخش دوم «در ستایش تاریکی» در سال ۱۹۶۹ میلادی. ۶. «در ستایش تاریکی» در سال ۱۹۶۹ میلادی. ۷. «گزارش برودی» در سال ۱۹۷۰ میلادی. ۸. «کتاب شن» در سال ۱۹۷۵ میلادی. ۹. «حافظهٔ شکسپیر» (بخش سوم «در ستایش تاریکی») در سال ۱۹۸۳ میلادی.
مهشید

حجم

۱۴۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۴۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد