بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گیلداد | طاقچه
تصویر جلد کتاب گیلداد

بریده‌هایی از کتاب گیلداد

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶ رأی
۳٫۸
(۶)
کمتر عاقلی پیدا می‌کنی که از خون و خون‌ریزی دل خوشی داشته باشد. اما کسانی در این دنیا پیدا می‌شوند که نمی‌گذارند این روح لطافتش را حفظ کند؛ کسانی که مجبورت می‌کنند دست به تفنگ ببری و از خودت دفاع کنی. این آن چیزی است که هر عقل سلیمی جایز می‌داند.
Tamim Nazari
ـ این حرف‌ها باد هواست گیلداد. سرنوشتش این‌طور بود. هر کس با تقدیر الهی مخالفت کند کافر است. ـ این تقدیر فقط برای ما قوم پابرهنه و بدبخت نوشته شده؟ آن هم فقط بدی‌هایش؟
Tamim Nazari
همهٔ اطفال واجب‌التعلیم‌اند؛ ارباب‌زاده و رعیت‌زاده ندارد. باید تا می‌توانیم برایشان مکتب‌خانه باز کنیم که چشم و گوششان باز شود.
Tamim Nazari
شاید بشود یک درخت را از ریشه کند، ولی یک جنگل را محال است.
Tamim Nazari
می‌گویند عدالت و آزادی عمارت بلندی است که باید هر یک، به قابلیت، خشتی بگذاریم و برویم. با تعلل امثال من و تو، این عمارت دیرتر آباد می‌شود.
Tamim Nazari
«بیخود خودت را خسته نکن. دزدها کارشان را خوب بلدند. می‌دانند چطور باید خودشان را خلاص کنند.»
Tamim Nazari
دریغ که زنگی به شستن سپید نمی‌گردد
Tamim Nazari
همیشه به خاطر بسپار دلی که برای وطن نتپد و گَلَمی که برای وطن نجنبد آن دل و آن گَلَم شکسته باد
Tamim Nazari
اشتباه نکن. من نمی‌گویم حتماً با نسخهٔ فرنگی‌ها درمان می‌شویم. می‌گویم به جای اینکه هر کس راه خودش را برود و مابقی را کافرِ حربی و اجنبی‌پرست و دشمن ملت بداند، بنشینیم و دنبال نسخهٔ عملی و امروزی برای رهایی از استبداد بگردیم؛ چه نسخهٔ داخله باشد چه خارجه. باید با کمترین هزینهٔ انسانی به هدفمان برسیم. این راه درست است. وگرنه همهٔ راه‌ها به بیراهه می‌رسد
Tamim Nazari
یاد حرف‌های مجدالکّتاب افتادم؛ اینکه فرنگی‌ها می‌خواهند همهٔ ملت‌ها با نسخهٔ خودشان درمان شوند. می‌گفت: «ممکن است نسخهٔ فرنگی‌ها بهترین نسخه باشد، اما برای مملکت و مردم خودشان، نه برای هر ملتی.» به ملانصرالدین گفتند که یکی در پشت‌بام خانه‌ای گرفتار است و مردم از پایین آوردنش عاجز مانده‌اند. چه کنیم؟ گفت ریسمان بیاورند. آوردند. گفت یک سر ریسمان را بالای پشت‌بام بیندازند تا او دور کمرش ببندد و سرِ دیگر ریسمان را هم بعد از فرمان او محکم بکشند. مردم همین کار را کردند و آن بخت‌برگشته با سر بر زمین افتاد و در دَم جان داد. ملا می‌گریخت و فریاد می‌کشید که به خدا قسم من بارها به همین ترتیب بسیاری از کسان را از چاه نجات داده‌ام و نمی‌دانم چطور این بار نتیجهٔ عکس داد
Tamim Nazari
باید، پیش از هر انقلابی، آگاهی و بینش مردم را بالا برد
Tamim Nazari
تجربه به ما ثابت کرده که اگر به زور اسلحه پیروز شویم، آن‌وقت باید به زور اسلحه سهم‌خواه باشیم. برای رسیدن به استقلال و آزادیِ پایدار، باید از تجربهٔ خوب دیگران استفاده کرد.
Tamim Nazari
ـ یک وقتی‌هایی خیال می‌کردیم مشروطه ایران را آباد می‌کند. همهٔ ما را یکسر می‌برد بهشت. ها والله! کار به جایی رسیده بود که دائم داد می‌زدیم ما آب و نان نمی‌خواهیم و اِلا و لِله فقط مشروطه می‌خواهیم. هنوز عرق چموشمان خشک نشده بود که دیدیم هم از کرهٔ ماسال افتادیم و هم از خرمای بغداد. حالا نه مشروطه داریم نه آب و نان درست‌وحسابی.
Tamim Nazari
ـ پس تو با خشونت جنگلی‌ها موافقی! حتی اگر به قیمت جان رعیت بی‌گناه تمام شود؟ ـ آزادی و عدالت گرفتنی است جوان! هیچ زورگو و متجاوزی به میلش این حق را به مردم نمی‌دهد.
Tamim Nazari
: «اگر تو در خانه‌ات بنشینی و کسی به زور اسلحه بخواهد تو را از حق زندگی و آزادی محروم کند، خاموش می‌نشینی و به او لبخند می‌زنی؟» ـ نه، مسلم است که از خودم دفاع می‌کنم. ـ ها ... این دفاع است نه خشونت. آن‌هایی که دفاع از آب‌وخاکشان می‌کنند و می‌خواهند حق آزادی و عدالتشان محترم بماند خشونت‌طلب نیستند.
Tamim Nazari
پیرزن شانه‌هایش را بالا انداخت و جواب داد: «بهتر! هر چه مردم کمتر بدانند زندگی‌شان بهتر می‌شود. نمی‌بینی آدم‌های نادان راحت‌تر زندگی می‌کنند! مثلاً همین قهوه‌چی؛ اگر بداند حالا اطرافش پر از اوشانانی است که مثل آدمیزاد می‌روند و می‌آیند و بچه پس می‌اندازند، چه حال و روزی پیدا می‌کند؟ از فردا جرئت می‌کند تنها پایش را از خانه بیرون بگذارد؟»
Tamim Nazari
ـ زنده‌ها وحشتناک‌ترند. همهٔ بلاهای عالم زیر سر همین زنده‌هاست. آن‌وقت ما از یک مشت پوست و استخوان پوسیده بترسیم؟
Tamim Nazari
ماه و خورشید دو تا برادر و خواهر بودند. از دست آزار و اذیت‌های نامادری به تنگ آمده بودند. دائم گریه می‌کردند و دعا می‌کردند که خداوند آن‌ها را به صورت ماه و خورشید درآورد. خدا هم دعایشان را برآورده کرد و آن‌ها را به آسمان برد. یک روز خواهر، که خورشید شده بود، به برادرش، که ماه شده بود، گفت: ’تو روز بیرون بیا و من شب؛ گناه است که من روز بیرون بیایم و نامحرم مرا ببیند.‘ ماه قبول نکرد و گفت: ’شب همه‌جا تاریک است و اوشانان بیرون می‌آیند. ممکن است تو را با خود ببرند. بهتر است تو روزها بیرون بیایی و با نور تند و تیزت چشمان آن‌ها را بدوزی.‘ خورشید گفت: ’ولی من برای تو نگرانم. اگر شب‌ها بیرون بیایی، موقع گذشتن از آسمانِ قبرستان و باغ‌های خلوت و تاریک نمی‌ترسی؟‘ ماه گفت: ’نه، همیشه ستاره‌ای را کنارم نگه می‌دارم تا در وقت دشواری و خطر به من کمک کند.‘ ...
Tamim Nazari
رعیت باید جان بکند و عرق بریزد تا ارباب و آن تولهٔ بی‌چشم‌ورویش بروند در قمارخانه‌های شهر حرامی کوفت کنند
Tamim Nazari
همهٔ آدم‌های حکومت، که در این چند سال با آن‌ها برخورد کرده بود، از همین قماش بودند. آدمیت برایشان یک جو نمی‌ارزید. برای صنّارسی‌شی، همه‌چیز دهاتی‌ها را به مسخره می‌گرفتند؛ درست مثل همین آژان تیموری که وقتی کدخدا پول را در جیبش گذاشت رنگ عوض کرد و از قصه‌های مسخره‌اش دست کشید. از کیاست‌ها و سیاست‌های خود شاهنامه ساخت. نامهٔ تحکم‌آمیز بهرام‌خان را بالای چشمانش گرفت و گفت: «امرِ خان مُطاع! شما بفرمایید. فردا، کلهٔ صبح، تا منقلتان را روبه‌راه کنید، من قشون‌کشی کرده‌ام.»
Tamim Nazari

حجم

۵۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۲ صفحه

حجم

۵۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۲ صفحه

قیمت:
۱۴۴,۰۰۰
۷۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد