بریدههایی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس
۳٫۷
(۵۲۷)
قهوهام را هم میزنم و به شوخی میگویم: «بالاخره بارانِ خبر از خشکسالی جهل که بهتره.»
ــ «موافق نیستم. باران خبر دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده میشه. دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست. مثلا شما اگه بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه میمیرید، چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند.»
م.ظ.دهدزی
کتاب چاپ سنگی کوچکی را از کیفاش بیرون میآورد و شروع میکند به خواندنِ یکی از مکالمات خداوند و موسی:
ای پسر عمران! هر گاه بندهای مرا بخواند، آن چنان به سخن او گوش میسپرم که گویی بندهای جز او ندارم اما شگفتا که بندهام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من.
م.ظ.دهدزی
اولین حرفاش این است که فقط میخواهد همراه من باشد نه مزاحم من. اصرار میکند که به کارهام برسم و او فقط در کنار من باشد.
با خنده میگویم: «هر همراهی تا حدی مزاحم هم هست، نیست؟» نمیخندد اما انگار مدتها در این باره فکر کرده باشد میگوید: «اوایل نیست اما کمکم مزاحم و حتی مانع هم میشه.» بعد با لبخند محوی میگوید: «و خاصیت عشق این است»
م.ظ.دهدزی
آدمی که مشهور نیست وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران.
و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. و من از تنهایی میترسم.
م.ظ.دهدزی
نکند میخواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکردهام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخنهام را در خاک فروببرم تا وقتی مرا بهزور روی زمین میکشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم.
اما من نمیخواهم نباشم. نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم. نمیخواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم.
م.ظ.دهدزی
اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم.
شادی
ندانستن به همان اندازه که چیزی رو اثبات نمیکنه نفی هم نمیکنه. ما به این چیزها میتونیم ایمان داشته باشیم یا ایمان نداشته باشیم. همین
Mohammad abolfazl Amini
خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره
Tannaz
خودکشی او ربطی به معشوقاش داشته باشد. احتمالا او خودکشی کرد چون دَرکاش کوتاهتر از ارتفاع عشق بود. او به جای کنترل بر عشق، مغلوبِ مفهومی شد که برای او تازگی داشت. او نه از معشوق، که از عشق به شدت شکست خورد. حتی چنین به نظر میرسد که معشوقاش کوشیده بود تا او را در فهم عشق یاری دهد اما ذهنِ پارسا نتوانسته بود همهٔ ابعاد و پیچیدگیهای معنای عشق را درک کند. گویی عشق چنان غریب بر پارسا تابیده بود که با خطکشهای او اندازه نمیشد و به همین سبب او قادر نبود آن را در کنار بقیهٔ چیزها در آن کتاب دستنویساش بچیند.
raika.note
هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه.»
hanin
«به هر حال همه، هیچ چیز نیستند مگر مجموعهای از رفتار. وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه. به نظر میرسه که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحهٔ سفید هستی خودمون میکشیم. بسیاری از آدمها که انتخابهاشون خوب نیست در طول زندگی مجموعهای از خطهای کج و کوله و نامفهوم تولید میکنن که هیچ معنای روشنی ندارن. اما اونها که انتخابهاشون درسته، رفتارهاشون خطوط متوازن و معناداری رو به وجود میآره. چیزی شبیه به یک تابلو نقاشی.»
نسرین سادات موسوی
یکی از مکالمات خداوند و موسی:
ای پسر عمران! هر گاه بندهای مرا بخواند، آن چنان به سخن او گوش میسپرم که گویی بندهای جز او ندارم اما شگفتا که بندهام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من.
Hakime Zare
وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه. به نظر میرسه که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحهٔ سفید هستی خودمون میکشیم. بسیاری از آدمها که انتخابهاشون خوب نیست در طول زندگی مجموعهای از خطهای کج و کوله و نامفهوم تولید میکنن که هیچ معنای روشنی ندارن. اما اونها که انتخابهاشون درسته، رفتارهاشون خطوط متوازن و معناداری رو به وجود میآره. چیزی شبیه به یک تابلو نقاشی.»
para32oo
باران خبر دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده میشه. دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست.
para32oo
عشقِ پارسا به مهتاب عشقِ عجیبی بود. مثلا یک روز مهتاب به من گفت دکتر تلفنی به او گفته که ترجیح میده به جای اینکه دستهای او رو لمس کنه ساعتها به اونها خیره بشه. به او گفته بود بدجوری آلودهٔ روح او شده.
" یک تکه تنهایی "
«به هر حال همه، هیچ چیز نیستند مگر مجموعهای از رفتار. وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه.
" یک تکه تنهایی "
من فکر میکنم هر کس در هر موقعیت میدونه که خوبترین کاری که میتونه انجام بده چیه اما مشکل زمانی شروع میشه که آدم نخواد این خوب رو انتخاب کنه.
" یک تکه تنهایی "
این منصفانه نیست که انسان در زندگیش با مانعهایی روبهرو بشه که نتونه اونها رو از میان برداره.»
معشوقه ی گالوآ
اما من نمیخواهم نباشم. نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم.
y.b20222
«متأسفم. من واقعآ از این که مُلحدها نمیتونند خداوند رو تجربه کنند متأسفم. در تجربهٔ خداوند، برخلاف تجربهٔ طبیعت که قانونهاش بعد از آزمایش به دست میآد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اونرو آزمایش کنی. حتی باید بگم هرچه ایمانت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت آزمونها بیشتره. یعنی هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه.»
نسرین نیکبخت
حجم
۹۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۹۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان