بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پله برقی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پله برقی

بریده‌هایی از کتاب پله برقی

۲٫۳
(۱۳۱)
افقی‌شان پشت سرهم ردیف شده و محل‌های اتصال عمودی یک درمیان قرار گرفته‌اند طرح تاریک دو مرد با کت‌وشلوارهای تیره به‌چشم می‌خورد، اولی دو پله پایین‌تر، پشت سر آن زن قرمزپوش ایستاده و دست راستش را روی دسته گذاشته است و بعد از سه پلهٔ خالی، مرد دوم پشت آن کودک ایستاده در حالی که سرش کمی بالاتر از دمپایی‌های لاانگشتی پسرک قرار گرفته، به عبارت دیگر کمی پایین‌تر از زانوهای او، جایی در پشت شلوار که چند چین‌خوردگی روی سطح پارچه، چروک ایجاد کرده است.
Hana
گروهی بی‌حرکت، در پایین پلکان طویل و آهنی، که پله‌هایش یکی پس از دیگری با رسیدن به بالای پلکان هم‌سطح شده و یکی‌یکی، با صدای خفهٔ چرخ‌دنده‌های روغن‌خورده ناپدید می‌شوند، و همزمان به طور ناگهانی این احساس را به آدم می‌دهد که پله‌ها، در جایی زیر آن سطح افقی که یکی پس از دیگری ناپدید می‌شوند، سرعت می‌گیرند.
Roya
تصمیم می‌گیرد ادامهٔ مطلبی را که شروع کرده بود، بخواند اما ناگهان سرش را پایین می‌آورد و در چهره‌اش که حالا از دید مخفی گشته هیچ نشانی از آن توجهی که به اطرافش نشان داده بود و احتمالا با آن چشم‌های خیره و گشاد اصلا هیچ‌کجا را هم ندیده بود، نیست. در همان‌جا در حالتی که در ابتدا هم به همان شکل بود، جمجمهٔ گرد با آن قسمت بی‌موی وسطش دوباره آشکار می‌گردد.
Anita Moghaddam💙💙
تنها چیزی که می‌بیند پله‌های پشت سرش است و در پایین این پلکان طویل و آهنی گروهی بی‌حرکت که چند لحظه‌ای‌ست پا روی پله‌برقی گذاشته‌اند دارند با همان سرعتِ آهسته بالا می‌آیند و فاصله‌شان تغییری نمی‌کند.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
گروهی بی‌حرکت که چند لحظه‌ای‌ست پا روی پله‌برقی گذاشته‌اند دارند با همان سرعتِ آهسته بالا می‌آیند و فاصله‌شان تغییری نمی‌کند.
HP
در همان‌جا در حالتی که در ابتدا هم به همان شکل بود، جمجمهٔ گرد با آن قسمت بی‌موی وسطش دوباره آشکار می‌گردد.
محمدرضا
آنها گروهی هستند بی‌حرکت، روی پله‌های پایینی که تازه به پله‌های دیگر اضافه شده‌اند، ایستاده‌اند و درحالی که بلافاصله از مدت زمان این سفر مکانیکی وحشت زده شده‌اند. در میان این هیاهو ناگهان بی‌حرکت می‌ایستند، گویی پا گذاشتن روی پله‌ها بدن‌های آن‌ها را یکی بعد از دیگری، با حالتی آسوده و در عین حال عصبی، در تعلیقی که نشان از یک درنگ موقتی در میان سفر آن‌ها داشت، فلج کرده بود،
fari jafari
گروهی بی‌حرکت، در پایین پلکان طویل و آهنی، که پله‌هایش یکی پس از دیگری با رسیدن به بالای پلکان هم‌سطح شده و یکی‌یکی، با صدای خفهٔ چرخ‌دنده‌های روغن‌خورده ناپدید می‌شوند، و همزمان به طور ناگهانی این احساس را به آدم می‌دهد که پله‌ها، در جایی زیر آن سطح افقی که یکی پس از دیگری ناپدید می‌شوند، سرعت می‌گیرند.
helya.B
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
نام ــ محمد حسن ـــ

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد