بریدههایی از کتاب ظرافت جوجه تیغی
۳٫۸
(۱۹۸)
اگر عقیده مرا بخواهید، آشپزی فرانسوی ترحمبرانگیز است. اینهمه نبوغ، اینهمه ابزار و وسایل آشپزی، اینهمه منابع و مواد گوناگون برای نتیجهای چنین دیرهضم... چه سُسهایی، چه ماهیهایی، چه گوشتهایی، چه شیرینیهایی، همه و همه، برای پر کردن شکمبهای پر از کثافت. از چه غذایی حرف بزنم... همه غذاهای فرانسوی پرحجم، دیرهضم و تشریفاتی است
hamideh
بدجنسهای واقعی از همه نفرت دارند، بهویژه از خودشان. شما، وقتی کسی از خودش نفرت دارد، این را حس نمیکنید؟ این نفرت موجب میشود که او در عین زنده بودن مرده باشد، احساسهای بد را بیحس کرده باشد و همینطور احساسهای خوب را تا نتواند تهوع از خود را احساس کند.
hamideh
هر بار یک ساخت جدیدی صورت میگیرد، گویی همهچیز در شب خاکستر میشود و باید صبح روز بعد از صفر شروع کرد. زندگی انسانی، بدینگونه جریان دارد: باید پیوسته هویت انسانی خود را ساخت، هویتِ این مجموعه ضعیف و ناپایدار، بسیار شکننده، که ناامیدی در تمام وجودش خانه کرده و به خود در برابر آینهاش دروغی نقل میکند که نیاز دارد آن را باور کند.
hamideh
چای نوشابه مخصوص داراهاست ولی نوشابه ندارها هم هست، آیین چایخوری، بنابراین، این فضیلت بسیار بزرگ را دارد که در پوچی زندگی ما رخنهای ایجاد کند و لحظهای از هماهنگی آرامشبخش بهوجود آورد
hamideh
مثل کاکوزو اوکاکورا، نویسنده کتاب چای، که از طغیان قبیلههایمغولی در قرن سیزدهم میلادی غمگین بود ــ نه به خاطر اینکه مرگ و اندوه بهبار آورده بود بلکه به این دلیل که در میان فرهنگ سونگ باارزشترین و آبرومندترینِ آن را که هنر چای خوردن بود نابود کرده بود ــ من هم میدانم که چای نوشابه کوچکی نیست که، وقتی به صورت آیین در میآید، هسته اصلیِ توانایی دیدن بزرگی در چیزهای کوچک را تشکیل میدهد.
hamideh
این لحظهها پرانتزهای سحرآمیزی در زندگیاند که قلب و روح را به هیجان میآورند، بهدلیل اینکه کمی از ابدیت، به نحوی زودگذر ولی در نهایتِ شدت، ناگهان سر میرسد تا زمان را پرثمر کند. در بیرون، جهان میغرّد یا در خواب است، جنگ همهچیز را به آتش میکشد، آدمها زندگی میکنند و میمیرند، ملتها نابود میشوند، ملتهای دیگری سر بر میکشند که بهزودی بلعیده خواهند شد و در تمام این آشوبها و خشمها، در این ظهور و خروج و تکرار، در حالیکه جهان به راه خود میرود، آتش میگیرد، خود را پارهپاره و نابود میکند و دوباره زنده میشود، زندگی انسانی در جنبش و حرکت است.
hamideh
همه ما به این پایان محکومیم... ولی اینکه جوانی پیش از موعد به چنین نقطهای برسد که هرگز نتواند از آن برخیزد، در اینصورت این پایان چنان نمایان و چنان دردآور است که قلب آدم از ترحم فشرده میشود.
hamideh
مگر همه ما در زندگی مثل سرباز رفتار نمیکنیم که خدمت نظاموظیفهاش را انجام میدهد؟ با انجام آنچه انسان میتواند انجام دهد، در انتظار نبرد یا پایان خدمت وظیفه بودن؟ بعضیها به سابیدن زمین خوابگاه نظامی مشغولاند، بعضی دیگر سرگرم تیراندازی یا ورقبازیاند، عدهای هم وقتشان را با فروش کالاهای قاچاق یا ایجاد دستهبندی میگذرانند. افسرها فرمان میدهند، سربازها اطاعت میکنند، ولی کسی آنقدر سادهلوح نیست فریب این نمایش خندهدار را بخورد: که یک روز صبح باید رفت و مُرد،
hamideh
چقدر بهتر بود که عدم امنیت خود را تقسیم میکردیم، اگر در درونمان میپذیرفتیم به خودمان بگوییم که لوبیاسبز و ویتامین ث اگر جسم ما را هم تغذیه کند، ما را نجات نمیدهد و روح ما را تغذیه نمیکند.
hamideh
شما هرچه میل دارید میتوانید به مامان وقتی که به گیاهان مشغول است بگویید، او به هیچوجه توجهی ندارد. بهعنوان مثال: «قصد دارم امروز هروئین بکشم، زیاد از حد هم بکشم.» پاسخ دریافتی این است: «نوک برگهای نخل زرد شده، آب زیاد، به هیچوجه خوب نیست.»
hamideh
فکر میکنم که او بلافاصله مرد، جسم او باز هم سه هفته مقاومت کرد ولی روح او در آخر سانس سینما در گذشته بود، زیرا میدانست که اینطور بهتر است، چون در سالن تاریک سینما با من وداع کرده بود، بیتأسفهای بیش از حدّ اندوهبار، زیرا آرامش را اینگونه یافته بود، مطمئن از آنچه، هردومان با صرفنظر کردن از واژهها، با با هم نگاه کردن به پرده درخشان سینما که در آن داستانی تعریف میشد، بههم گفته بودیم.
hamideh
آدم نباید تصور کند که چون نقشه مردن خود را کشیده است پس باید، مثل گیاهی که پوسیده است، راکد بماند و بیکار و بیعار زندگی کند. حال آنکه باید درست عکس این رفتار کند. مهم مردن و در چه سنی مردن نیست، مهم این است که آدم به هنگام مردن در حال انجام دادن چه کاری است.
hamideh
با نگرانی از خودم میپرسم چه پیش خواهد آمد وقتی که تنها دوستی که من در تمام زندگی داشتهام، تنها دوستی که از همهچیز من بیآنکه هرگز پرسشی بکند خبر داشته از پیشم برود. او در پشت سر خود، زنی ناشناخته برای همه باقی خواهد گذاشت و با این رها کردن او را در کفنِ فراموشی مدفون خواهد کرد.
hamideh
بعضی از آدمها، از درک آنچه میبینند، از درک آنچه زندگی آن را ساخته است، ناتوانند و یک عمر طوری سخنپراکنی در مورد آدمها میکنند که گویی درباره آدم مصنوعی حرف میزنند و در مورد چیزها طوری صحبت میکنند که گویی چیزها روحی ندارند و خلاصه میشوند در آنچه، به لطف الهامات ذهنی، میتوان دربارهشان گفت.
hamideh
منظره میز شام پییر آرتن را در نظرم مجسم میکنم که بهعنوان خوشمزگی ماجرای انزجار دربانش را که بسته ارسالی را بهعنوان چیز خلاف اخلاق گرفته بود با لذت تعریف میکند، که تصور آن موجب تفریح من هم میشود.
خداوند بهتر میداند که کدام یک از ما دو تن بیشتر احساس حقارت کرده است
hamideh
اگر در این جهان چیزی وجود داشته باشد که ارزش زندگی کردن را داشته باشد، نباید آن را از دست بدهم بهدلیل اینکه وقتی آدم مُرد، دیگر برای افسوس خوردن خیلی دیر است.
hamideh
برای اولینبار در زندگیام مفهوم هرگز را احساس کردم. آری بسیار وحشتناک است. این واژه را آدم صد بار در روز به زبان میآورد و نمیفهمد که چه میگوید تا وقتی که با «دیگر هرگز» واقعی روبهرو شود. انسان همیشه فکر میکند که کنترل اوضاع را در دست دارد. هیچ چیز ابدی بهنظر نمیآید.
Ali Safari
آنچه زیباست، به این خاطر است که انسان درمییابد که گذرا است. این پیکربندیِ زودگذرِ چیزها در لحظهای است که انسان همزمان زیبایی و مرگ را با هم میبیند.
به خودم گفتم ای، ای، آیا این میخواهد بگوید که باید زندگی را اینگونه گذراند؟ همیشه در توازن میان زیبایی و مرگ، میان حرکت و نابودیاش.
شاید زنده بودن یعنی همین: دنبال کردن لحظههایی که میمیرند.
Ali Safari
آنچه زیباست، به این خاطر است که انسان درمییابد که گذرا است. این پیکربندیِ زودگذرِ چیزها در لحظهای است که انسان همزمان زیبایی و مرگ را با هم میبیند.
Ali Safari
خودم را از اینکه میتوانم زیبایی بسیار بزرگی را درک کنم ناگهان بزرگتر احساس کردم. غانها به من بیاموزید که هیچم، و اینکه سزاوار زندگی کردنم.
Ali Safari
حجم
۲۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
تومان