اگه من و لِنی یه ماه کار کنیم و هیچی خرج نکنیم، اونوقت صد دلار خواهیم داشت
بردوئی
لِنی گفت: "از اون مزرعه بگو، جورج."
-"تازه بهت گفتم، همین دیشب."
-"ادامه بده... دوباره بگو، جورج."
جورج گفت: "خب، ده هکتاره، یه دونه آسیاب بادی کوچک هم داره. یه کلبهٔ کوچولو توشه، و یه قفس مرغ. یه آشپزخونه، درخت میوه، گیلاس، سیب، هلو، بادوم، چندتا بوته تمشک. محلی برای یونجه و آب زیاد. یه خوکدونی هم داره..."
-"و خرگوشا، جورج."
Somayeh
جورج لحظهای از بازی با ورقها دست کشید، تن صدایش رو به گرمی رفت و گفت: "ما میتونیم تعدای خوک داشته باشیم. میتونیم یه دودخونه درست کنیم مثل جایی که پدربزرگ داشت، و وقتی یه خوک رو میکُشیم میتونیم گوشتش رو دود بدیم، و سوسیس و این جور چیزا درست کنیم. وقتی که ماهیهای سالمون به بالای رودخونه اومدن، میتونیم صدها عدد از اونا رو بگیریم و نمک بزنیم یا دودشون بدیم. میتونیم اونا رو برای صبحونه بخوریم. هیچی بهتر از سالمون دودی نیست. وقتی که میوهها برسن، میتونیم کمپوتشون کنیم... و گوجهفرنگیها، آماده کردن اونا برای کنسرو کردن خیلی آسونه. هر یکشنبه یه مرغ میکُشیم یا یه خرگوش. شاید هم یه دونه گاو یا بز داشته باشیم، لعنتی خامهٔ شیرشون اونقدر ضخیمه که باید با چاقو ببریش و با قاشق برش داری."
Somayeh