کلمات همیشه از دهان بیرون نمیآیند
همیشه از خود صدایی ندارند
گاهی گوشهی چشمی پیدا میکنند
و خیلی آرام
از پوستِ خود بیرون میزنند
چڪاوڪ
نگاه کن
شب
شکل غمگین خداست
-Dny.͜.
بنّای سادهای است پدر
مصالح دیگران را فراهم میکند
خانههایشان را میسازد
و خودش زیر باران خیس میشود
هر ماه
پاهای عقبافتاده را
با دستهایش به سر کار میبرد
غروب که میشود
تاولهایش را پشت در میگذارد
و با قلب به خانه میآید
-Dny.͜.
میگوید:
چهقدر زندگی در کنار رطب شیرین بود
هنوز پاهایم
صدای بوق کفشهایم را درنیاورده بود
که صدای آژیر خانه را لرزاند
دست از پا گم شد
و کوچه
به جای کفشهای بچهها
پُر شد از پوتینها
گونیهای برنج از خاک
و دلهای ما...
Sina Iravanian
به هر بهانه که میتوانی
مرا از زمان بگیر
پیش از آنکه زمان
ما را از هر دومان بگیرد
Sina Iravanian