بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرد ابرپوش | طاقچه
کتاب مرد ابرپوش اثر حمید نوایی لواسانی

بریده‌هایی از کتاب مرد ابرپوش

امتیاز:
۴.۸از ۹ رأی
۴٫۸
(۹)
سرهنگ ستاری که با حوصله و دقت به توضیحات یکی از مسئولان دانشکده خلبانی گوش سپرده بود، آرام و شمرده گفت: «ببین، من نمی‌خواهم این طور باشد!» ـ چه جوری قربان؟ ـ نمی‌خواهم به کشورهای دیگر وابسته باشیم. ـ قبول دارم، ولی چه‌کار باید کرد؟ ـ ما باید تمام مراحل آموزش را در ایران داشته باشیم؛ باید خودکفا باشیم؛ یعنی از زمانی که دانشجو پذیرش می‌شود تا زمانی که نشانِ خلبانی می‌گیرد و اجازه پرواز پیدا می‌کند، باید در داخل کشور آموزش ببیند! ـ کار‌ِ راحتی نیست. ـ می‌دانم، ولی باید انجامش بدهیم.
زینب هاشم‌زاده
ـ چرا باور نمی‌کنید؟! این آتش، سوزنده نیست! جایی که ستاری باشد تکه‌ای از بهشت است! خدا رحمتت کند ای انسان بزرگ! ای که به خاطر زندگی، چنان می‌دویدی که انگار فنایی برای آن نبود و به مرگ و شهادت، آن گونه می‌نگریستی که انگار هر دمت و نفس کشیدنت بازدمی نخواهد داشت! ای پاکباز‌ِ عرصه عشق، این شهادت عاشقانه مبارکت‌ باد!
Anna
منصور ستاری، این مرد آسمانی در دی‌ماه سال 1373، هنگامی که برای پیگیری برنامه‌ها و طرحهای آینده نیروی هوایی از اصفهان عازم تهران بود، به همراه تعدادی از همکارانش بر اثر سقوط هواپیما به شهادت رسید.
زینب هاشم‌زاده

حجم

۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد