بریدههایی از کتاب مرغ دریایی
۴٫۵
(۱۴)
شما کهنهپرستان همیشه حق تقدم در هنر را برای خود حفظ میکنید.فقط چیزهایی راکه خود انجام میدهید قانونی و حقیقی میشمارید و دیگران را تحت فشار قرار داده و خفه میکنید!
Mohammad
هیچگاه بهعنوان یک نویسنده از خودم خوشم نیامده و از آثارم خوشم نیامده است. بدتر از همه اینکه گویی در میان دود گیر کردهام و اغلب نمیفهممکه چه مینویسم...
Mohammad
«اگر روزی به زندگی من احتیاج پیدا کردی، بیا و آن را بگیر.»
علی باقریان
دایی جان، چه چیزی میتواند مأیوسکنندهتر و احمقانهتر از این وضعیت باشد که در میهمانیهایش در میان کسانی که همگی معروف، هنرپیشه و نویسنده هستند، تنها من هستم که کسی نیستم. مرا فقط از آنجهت در جمع خود میپذیرند که فرزند او هستم. من کیستم؟ چه هستم؟
Elahe Ebrahimi
ماشا: چه حرفهای پوچی میزنید. عشق شما مرا متاثر میکند ولی نمیتوانم جواب متقابل به شما بدهم. همین و بس.
Elahe Ebrahimi
کوستیا، حالا دیگر میدانم و درک میکنم که در کار ما - فرق نمیکند بازی در صحنه یا نوشتن - مهم افتخار و شهرت و یا آن چیزهایی که من آروز میکردم نیست، بلکه آنچه مهم است توانایی داشتن تحمل و صبر است. باید توانایی حمل صلیب خود را داشت و معتقد بود. من اعتقاد دارم، پس زندگی برایم زیاد سخت نیست و وقتیکه به استعداد و ذوقم فکر میکنم دیگر از زندگی وحشتی احساس نمیکنم.
Elahe Ebrahimi
نینا: بازی کردن در نمایشنامه شما سخت است. در آن هیچ چهره زندهای وجود ندارد.
ترپلف: چهره زنده! زندگی را باید آنطور که در رویا هست نشان داد، نه آنطور که هست و یا باید باشد.
Elahe Ebrahimi
بلکه آنچه مهم است توانایی داشتن تحمل و صبر است. باید توانایی حمل صلیب خود را داشت و معتقد بود. من اعتقاد دارم، پس زندگی برایم زیاد سخت نیست و وقتیکه به استعداد و ذوقم فکر میکنم دیگر از زندگی وحشتی احساس نمیکنم.
محمد ابراهیمی
ماشا: این حرفها احمقانه است. عشق بدون امید فقط در داستانها دیده میشود. همه حرفهای پوچ است. نباید خود را کاملاً در عشق رها کرد و همیشه منتظر چیزی بود. مثل اینکه از دریای طوفانی انتظار آرامش داشته باشی... حتی اگر عشق بر قلب چیره شد باید بیرونش انداخت. به شوهرم قول دادهاند به شهرستان دیگری منتقلش کنند. به محض اینکه به آنجا برویم، همه چیز را فراموش خواهم کرد... عشقش را از قلبم بیرون خواهم کرد.
javadazadi
آرکادینا: (به ماشا) بیایید بلند شویم.
(هر دو میایستند.)
کنار هم بایستیم. شما بیستودو سال دارید و سن من تقریباً دوبرابر شماست. یوگنی سرگییوویچ کدامیک از ما جوانتر هستیم؟
دورن: البته شما.
آرکادینا: میبینید... ولی چرا؟ برای اینکه من کار میکنم. احساس دارم. مرتب در تلاش هستم. اما شما همیشه یکجا نشستهاید. زندگی نمیکنید... من عقاید مخصوص به خود دارم: به آینده فکر نمیکنم. هیچوقت نه به پیری فکر میکنم و نه به مرگ. از آنچه مقدر است نمیشود گریخت.
ماشا: اما من احساس میکنم که سالهای خیلی خیلی دور به دنیا آمدهام. زندگیام را همچون دنباله دامن درازی کشانکشان به دنبال خود میکشم. اکثر اوقات میلی به زندگی ندارم. (مینشیند) البته این حرفها همه پوچ است. باید جنبید و این افکار را از خود دور کرد.
javadazadi
میبینی، تنها من هستم که میتوانم ارزش تو را درک کنم. فقط من هستم که حقیقت را به تو میگویم... عزیزم...
matsinn
مادر بیچارهاش میسوزد.خوب، اجازه بدهید برایتان آرزوی سفری خوش کنم. مرا به بدی یاد نکنید. (دست او را محکم میفشارد.) بهخاطر رفتار خوبتان از شما بسیار متشکرم. کتابهایتان را ب
کاربر ۲۶۵۶۰۰۳
شما راه خود را پیدا کردهاید و میدانید هدفتان چیست ولی من هنوز در پریشانی خیال و رویاها دست و پا میزنم و نمیدانم این کار برای چیست و بهدرد چهکسی میخورد. من اعتقاد ندارم و نمیدانم وظیفهام چیست.
matsinn
نینا من شما را نفرین کردهام. از شما متنفر بودهام، نامهها و عکسهای شما را پاره کردهام ولی در تمام این لحظهها آگاه بودم که روح من تا ابد به شما وابسته است. بریدن از عشق شما در قدرت من نیست، نینا! از زمانی که شما را از دست دادهام و شروع به نویسندگی کردهام، زندگی برایم غیرقابل تحمل شده است. رنج و عذاب میکشم... جوانیم ناگهان از من جدا شده است. بهنظرم میآید که نود سال است دارم در این دنیا زندگی میکنم.
matsinn
گاهی آدمها درحال راه رفتن به خواب میروند.من هم همینطور درحالیکه دارم با تو حرف میزنم در خواب هستم و او را در خواب میبینم... آرزوهای شیرین و رویایی مرا دربرگرفتهاند.
matsinn
آنطور که پیداست این نمایشنامه را که با بوی گوگردش داشت ما را خفه میکرد، نه برای شوخی بلکه برای تظاهر نوشته است... او میخواهد به ما یاد بدهد که چگونه باید نوشت و چگونه باید بازی کرد.
matsinn
ماشا: مسئله پول نیست. یک آدم فقیر هم میتواند خوشبخت باشد.
مدودنکو: در تئوری میشود ولی در عمل چنین نیست.
hhvحسین
مدودنکو: دکتر اجازه بدهید بپرسم از کدام یک از شهرهای خارجه بیشتر خوشتان آمده است.
دورن: از جنوا.
ترپلف: چرا از جنوا؟
دورن: شلوغی خیابانهای آنجا عالیست. وقتی شب از هتل بیرون میآیید، میبینید خیابان مملو از جمعیت است. بدون هیچ هدفی زیگزاکوار همراه با جمعیت از اینطرف به آنطرف کشیده میشوید. همراه با جمعیت زندگی میکنید. از نظر روحی با آن میآمیزید و کمکم باور میکنید که امکان اینکه بهصورت یک روح واحد جهانی درآیید هست. شبیه به همانی که نینا زارچنایا روزی در نمایشنامهتان بازی کرد. راستی، حالا زارچنایا کجاست؟
Elahe Ebrahimi
آرکادینا: (قطعهای از هاملت میخواند.) «پسرم! تو نگاهم را به اعماق وجودم کشاندی و من آنرا چنان خونین و با چنان زخمهایی دیدم که هیچ راه رهایی از آن نمییابم.»
ترپلف: (در جواب قطعهای از هاملت میخواند.) «پس از چه رو چنین تسلیم شهوت گشتهای که در بطن خیانت به جستجوی عشق آمدهای؟»
Elahe Ebrahimi
حجم
۶۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد