بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تراوشات یک ذهن آشفته | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تراوشات یک ذهن آشفته

بریده‌هایی از کتاب تراوشات یک ذهن آشفته

نویسنده:بهروز واثقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۰ رأی
۳٫۷
(۱۰)
من خودم خانمی را می‌شناسم که بالای 456 عکس از خودش و از زوایای مختلف در فیس‌بوک قرار داده، اما دوتا عکس را نمی‌توانی پیدا کنی که چهره‌ی این خانم در آن‌ها یکسان باشد. یک‌جا شبیه هندی‌هاست، جایی دیگر شبیه بازیگران هالیوودی، یک‌جا باربی است و جای دیگر با عروسک سارا مو نمی‌زند. بیچاره خارجی‌ها که می‌خواهند اخلاق ما را خراب کرده و جاسوسی‌مان را بکنند. اصلاً بیچاره خارجی‌ها که خارجی‌های‌شان ما هستیم.
سیّد جواد
بنده خودم خانمی را می‌شناسم که شب‌ها وقتی آرایش خود را پاک می‌کند با مصالح حاصل‌شده می‌توان یک فروشگاه چندصدمتری بنا کرد. بله، تعجب نکنید، خیلی از این خانم‌ها وقتی آرایش خود را پاک می‌کنند حداقل 120 کیلویی از وزن‌شان کم می‌شود. شما خیلی به آن مواردی معدودی که طرف صرفاً کمی کرم به صورتش می‌مالد تا پوستش خراب نشود دقت نکنید، بالاخره تبدیل‌کردن چهره‌یی شبیه شِرک به سرینتی پیتی کلی لوازم آرایش طلب می‌کند. البته کلی هم وقت می‌خواهد. برای همین است که برخی از خانم‌های شاغل که باید ساعت نُهِ صبح سر کار باشند، از ساعت سهِ نصف شب از خواب برمی‌خیزند و کار ساخت و ساز را آغاز می‌کنند.
سیّد جواد
طرف ازدواج می‌کند تا بعد طلاق بگیرد و از این میان هزارتایی، هزاروسی‌صد و شصت‌وپنج‌‌تایی یا در برخی موارد به تعداد موهای سرش مهریه‌یی-چیزی بگیرد، مال و منالی به‌هم بزند و بعد برود دنبال عشق رویاهایش.
سیّد جواد
طرف ازدواج کرده که کسی خرج خوشگذرانی‌ها، عمل‌های زیبایی، استخر، سونا، یوگا و البته فرنچ، شینیون و رنگ‌‌عوض‌کردن‌های هفتگی موهایش را پرداخت کند. حالا مرد زندگی‌اش چه‌کار می‌کند، با چه کسانی رابطه دارد و مواردی از این دست، خیلی مسایل مهمی در زندگی به شمار نمی‌روند
سیّد جواد
یک اسم‌هایی روی بچه‌ می‌گذارند که نمی‌فهمی نوزاد تازه به‌دنیا‌آمده پسر است، دختر است، خواجه است یا خدای ناکرده جانوری-چیزی است. مجبوری هر طوری شده مخفیانه بچه‌ را برداری، به گوشه‌یی ببری و پوشکش را باز کنی تا جنس و جنسیت آن را دریابی.
سیّد جواد
این چینی‌ها مثل ما کلی دختر دهه‌ی شصتی مجرد و شوهرنکرده دارند. با این تفاوت که تعدادشان خیلی بیش‌تر است. بالاخره هرچه نباشد ما 80 میلیون نفریم و آن‌ها بالای یک میلیارد نفر. برای همین مدام هی نمایشگاه و جشنواره برگزار می‌کنند تا مردان متاهل ایرانی را به چین بکشند و شوهری برای دختران تُرشیده‌ی خود پیدا کنند.
سیّد جواد
امروز دخترها و پسرها خودشان می‌بینند، خودشان می‌پسندند، چندسالی هم باهم مخفیانه و آشکار زندگی می‌کنند، می‌برند و می‌دوزند، تازه کار از کار که گذشت، خبری هم به پدر و مادر گرامی می‌دهند تا برای‌شان به خواستگاری بروند و به قول قدیمی‌ها معامله را جوش دهند. این نسلی که من می‌بینیم و این جوان‌هایی که برخی از ما تربیت کرده‌ایم، نه گوشی بدهکار بزرگ‌ترها دارند و نه اصلا آن‌ها را قاطی آدم‌ حساب می‌کنند. خودشان را بافنده و دوزنده می‌دانند، اما لباس‌هایی به تن خود می‌دوزند و می‌بافند که خیلی دوام بیاورد به سر سال نمی‌کشد.
سیّد جواد
عزیزان هر عکس و سندی از دوران قبل از عمل‌ها داشته‌اند سوزانده‌اند.
سیّد جواد
برخی منطق خیلی جالبی در زندگی دارند، هرچه به نفع خودشان و گروهی که خود را منتسب به آن می‌دانند باشد خوب، ارزنده و نیکوست و هرچه به ضررشان باشد بد و کریه است. بانوی محترم این‌جا و آن‌جا که می‌نشیند مدام از بی‌وفایی مردها گلایه می‌کند؛ مردها را موجوداتی بی‌احساس، عهدشکن و خیانت‌کار معرفی می‌کند، بعد وقتی پای این سریال‌های پُرمحتوایِ! ترکیه‌یی می‌نشیند و داستان به ماجرای خیانت یک زن به شوهرش می‌رسد، آن‌چنان ذوق می‌کند که بیا و ببین. بعد هم وقتی دستش را رو می‌کنی که بانوی محترم، تو مگر مردان را به خیانت‌کاری متهم نمی‌کنی، بادی به غبغب می‌اندازد و درحالی‌که از شعفی دیوانه‌وار تمام رگ‌های صورتش در حال ترکیدن است، می‌گوید: ـ این مردها حق‌شان است. هر بلایی سرشان بیاوری حق‌شان است. بعد هم هرچه‌قدر توضیح دهی که بانوی حسابی، آن زنی که به شوهرش خیانت می‌کند طرف خیانتش یک مرد است و آن مرد هم متعلق به بانویی دیگر است. پس به یک زن دیگر هم خیانت می‌کند، نه می‌فهمد چه می‌گویی و نه می‌خواهد که بفهمد. چون اصولاً با منطقش نمی‌خواند.
سیّد جواد
این‌که می‌گفتند طرف سرش به سنگ خورده و آدم شده، مال قدیم‌ها بود. الان طرف سرش به سنگِ سیاه هم که بخورد، اول شهرداری را مقصر می‌داند که چرا این سنگ را از مسیر او بر نداشته، بعد کلی با خود سنگ دعوا می‌کند که مگر شعور نداری سرِ راه من سبز شده‌یی؟ بعد هم گوشی تلفن همراهش را از جیبش درمی‌آورد و از خودش، سرِ بادکرده‌اش و سنگ، عکس سلفی می‌اندازد، می‌گذارد در اینترنت و زیر آن می‌نویسد: ـ من، سنگ سیاه، همین الان، یهویی.
سیّد جواد
امروز هم که جوِ عمل‌های زیبایی فراگیر شده و همه از ریز و درشت، پیر و جوان، مرد و زن تلاش می‌کنند دماغ‌های خود را شبیه جورج کلونی و کاترین زتا جونز بکنند، شما خواهر و برادر گرامی دست نگه ‌دار. باور کنید با این روندی که من می‌بینم چند سال دیگر ما ایرانی‌ها هم مثل چینی‌ها همه شبیه هم شده و برای این‌که همدیگر را بشناسیم مجبور می‌شویم روی پیشانی‌مان کُدی، پلاکی، چیزی بچسبانیم. آن روزها که سر برسد آن وقت مثل ظرف‌های مسی، دماغ‌های عقابی و چکشی هم ارزشمند می‌شود. فرداروزی یک کارگردان اگر بخواهد فیلمی تاریخی درباره‌ی چنگیزخان مغول بسازد، دربه‌در به دنبال کسی خواهد گشت که دماغی گوشتی و بزرگ داشته باشد. برای نقش جلاد هم به دنبال شخصی با دماغ عقابی خواهد بود. متوجه شدید؟ همین دماغ که امروز شما را زجر می‌دهد، فردا می‌تواند بازیگرتان کند. اصلا شاید سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با حقوق‌های بالا استخدام‌تان کرد. بالاخره وقتی چهارتا گردشگر به ایران می‌آیند، باید حداقل در موزه هم که شده دو-سه نفری با چهره‌ی واقعی ایرانی وجود داشته باشند، وگرنه گردشگر آمریکایی که برای دیدن جورج کلونیِ بدلی به ایران نمی‌آید.
سیّد جواد
طرف دوره‌یی که دانشگاه آزاد کنکور نداشته، رشته‌ی مترجمی زبان آنگولایی درس خوانده و مدرک گرفته، بعد رفته ناشر شده و با فروش کاغذ یارانه‌یی در بازار آزاد ثروتی برای خود به‌هم زده، حالا آمده به من که در دوره‌ی خودم با چهار میلیون نفر برای ورود به دانشگاه رقابت کرده‌ام می‌گوید: ـ حتماً خوب تلاش نکردی که مجبور شدی در دانشگاه صنعتی شریف ریاضی محض بخوانی. تنبلی خودت را گردن دیگران نیانداز، اگر بیش‌تر تلاش می‌کردی همان دانشگاه، مهندسی می‌خواندی.
سیّد جواد
پیشنهاد کرده‌ام دستگاهی ساخته شود تا بتواند انواع ملات‌هایی را که خانم‌ها به اسم کرم، کرم‌پودر، سفید‌کننده، قرمزکننده، سایه، آفتاب، مهتاب، رُژ، لاک، پنکیک، کاپ‌کیک، کافی‌شاپ، موس و شیرینی شکلاتی و البته ماسک خیار و گوجه و سالاد شیرازی به سر و صورت خود می‌مالند بازیافت و از آن‌ها مصالحی برای ساخت و ساز تولید کند. حالا ببینید این طرح چه‌قدر تولید ارزش افزوده می‌کند. اولا با صادرات این مصالح، چند برابر ارزی که برای واردات لوازم آرایش خارج شده با سربلندی به کشور بازمی‌گردد. از این گذشته، وقتی مصالح ساختمانی زیاد شود، قیمت هر متر مربع ساخت و ساز پایین می‌آید. این‌طوری قیمت خانه که بزرگ‌ترین مشکل ما ایرانی‌هاست نیز کاهش می‌یابد. دیگر چه می‌خواهید؟
سیّد جواد
بهره‌برداری سیاسی و روشنفکری: این مورد بیش‌تر از سوی زن‌های فمینیست و رفیق‌باز مورد استفاده قرار می‌گیرد. طرف در کُلِ سال‌های بعد از ازدواج، یک‌بار محض رضای خدا یک شام و نهار درست نکرده، یک‌بار «دوستت دارم» به همسرش نگفته و هیچ‌وقت به روی او لبخند نزده، بعد می‌رود در جمع‌های روشنفکری در کنار دوستان و هم‌مسلکان خود می‌نشیند و با آب‌وتاب بیان می‌کند که: ـ تا کی باید اجازه دهیم مردها این‌گونه از ما سواستفاده کنند؟ مردک پُررو شب‌ها که می‌آید خانه با وقاهت از من می‌پرسد شام چه داریم؟ با خودت چه فکری کرده‌یی؟ زن گرفته‌یی یا سرآشپز و خدمتگزار؟! کار کرده‌یی و پول درآورده‌یی؟ که چی؟ وظیفه‌ات بوده، چرا منتش را سر من می‌گذاری؟
سیّد جواد
دیروز خانم و آقایی محترم پیشِ پای بنده از ماشین آخرین سیستم‌شان پیاده شدند. آقا شبیه استیو مک کویین، خانم محترمه نیز تو گویی خود پری دریایی، البته به جای باله، دست و پا داشت. پشت سرشان را که نگاه کردم، دیدم کوروکودیلی یا چیزی شبیه آن در ماشین سروصدا می‌کند. با تعجب از خودم پرسیدم مگر حمل حیوانات اهلی و غیراهلی ممنوع نیست، که ناگهان متوجه شدم آن موجود عجیب و غریب در حال میومیوکردن است. دیگر داشتم شاخ درمی‌آوردم. هرچه بود گربه نبود. راه نداشت سوالی نپرسم. با احترام نزدیک‌تر رفتم و ماجرا را جویا شدم. آقا که با سوال من به من‌‌ومن‌کردن افتاده بود، نگاهی با کینه به همسر محترمه انداخت و گفت: ـ کوروکودیل کجا بود دوست عزیز؟ پسرمان است. فقط از شانس من به اقوام خانم رفته. سخت در تلاش بودم جلوی خنده‌ام را بگیرم، که خانم... ببخشید پری دریایی به سخن درآمد و گفت: ـ خاک بر سرت مرد. من که از اول همین شکلی بودم. بچه‌م اگه مشکلی هم داره به تو و فک و فامیل‌های زاغارتت رفته.
سیّد جواد
ما بهترین رستوران جهان را هم که بزنیم غیر از مگس و پشه کسی سری به آن نمی‌زن
سیّد جواد
اصلا انگار تمام دنیا دست به دست هم داده تا من دست به هر کاری می‌زنم و وارد هر حوزه‌یی می‌شوم، خراب شود! یعنی من از آن‌هایی هستم که اگر طلا بخرم قیمتش نصف می‌شود، بفروشم صد برابر می‌شود. حتا یک‌بار با جمعی از دوستان مقداری پول روی خرید چند تُن برنج سرمایه‌گذاری کردیم تا شاید با گران‌شدن سودی ببریم، برنج که ارزان شد هیچ، نمی‌دانم چه‌طوری یک‌دفعه جمعی از گربه‌های عزیز باهم تصمیم گرفتند به انبار ما سری بزنند و قضای حاجت خود را روی محصولات ما به جای آورند.
سیّد جواد
با این وضعیتی که من از دخترهای جوان می‌بینیم دیری نمی‌پاید که قرمه‌سبزی و عدس‌پلو برای همه‌ی ما خاطره می‌شود. حالا ببینید کی گفتم! این روزها به زنت می‌گویی قرمه‌سبزی درست کن، انگار بدترین ناسزای جهان را به او داده‌یی. یک‌جوری تُرش می‌کند که تا چند سرویس طلا نخری از دلش بیرون نمی‌آید.
سیّد جواد
چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی را بعد از مدت‌ها در خیابان دیدم. بنده‌خدا رنگ به چهره نداشت، تمام موهایش سفید شده بود و وقتی لبخند می‌زند جای خالی هفت-هشت‌تا دندان افتاده صورتش را بی‌ریخت می‌کرد. اما وقتی با نگرانی از او پرسیدم مرد حسابی این چه بلایی است سر خودت آورده‌یی؟ مگر از جنگ برمی‌گردی؟ لبخند وحشتناکی زد و گفت: ـ بلا؟ چه بلایی، اتفاقاً من چندسالی‌یه ازدواج کرده‌م و خیلی هم از زندگی‌‌م راضی‌ام. ما یه زندگی سالم و منطقی و البته بدون جنگ و جدال داریم و همه‌ی مسوولیت‌های زندگی مشترک‌مون رو به‌درستی بین هم تقسیم کرده‌یم. بنده‌خدا راست می‌گفت همه‌ی مسوولیت‌ها را تقسیم کرده بودند، اما بیش‌تر که توضیح داد فهمیدم مشکل کجا است. دوست ما تقسیم را خوب یاد نگرفته بود. آشپزی، ظرف‌شستن و کارهای خانه و البته پول‌درآوردن و تامین هزینه‌های زندگی با او بود، پول‌خرج‌کردن و خرید وسایل شخصی و رفتن به استخر و یوگا و البته فرنچ‌کردن ناخن و بوتاکس و مابقی ماجرا با خانمش.
سیّد جواد
اما به عوض وقتی اقوام با بچه‌های‌ گُل‌شان که نود درصد به بالا معظل چاقی دارند به خانه‌ی شما می‌آیند، قضیه کُلهُم فرق می‌کند. مگر سیر می‌شوند!؟ دوتا بچه‌ برای خالی‌کردن کل موجودی خانه‌‌تان کفایت می‌کند. هرچه پسته و گردو و بادام و میوه است مثل آب بالا می‌دهند و آن‌قدر ورجه‌وورجه می‌کنند تا جا برای خوردن شیرینی و غذای حسابی و مابقی ماجرا نیز ایجاد شود.
کاربر ۶۰۸۰۴۲

حجم

۹۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۹۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۷,۸۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد