بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فانوس حرم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فانوس حرم

بریده‌هایی از کتاب فانوس حرم

نویسنده:زینب شعبانی
امتیاز:
۴.۵از ۴۲ رأی
۴٫۵
(۴۲)
«نماز در اول وقت خشنودی خداوند، میان وقت رحمت خداوند و پایان وقت عفو خداوند است. اگر می‌خواهی خدا از تو راضی باشد نماز اول وقت بخوان.»
((: noor
مرتضی آوینی: شهادت تنها مزد خوبان است.
رضا
اوایل بیشتر نماز جماعت می‌خواندیم. اما از وقتی فاطمه شروع به راه رفتن کرد، دیگر نمی‌شد. بعضی وقت‌ها وسط نماز می‌آمد بغل من و مجبور می‌شدم بچه به بغل بقیه نماز را بخوانم. اما همیشه نمازهای پشت سر حاجی را دوست داشتم. پشت کسی که تمام زندگی‌ام بود، نماز خواندن لذت خاصی داشت. حاجی به من هم برای نماز اول وقت خیلی تأکید می‌کرد. بعضی وقت‌ها، اذان که می‌داد، می‌آمد آشپزخانه، دستم را می‌گرفت و می‌برد برای خواندن نماز. می‌گفت: «باید نماز را اول وقت بخوانی تا بالا برود. کار و ظرف و غذا پختن بماند برای بعد. مگه حدیث را نشنیدی: «نماز در اول وقت خشنودی خداوند، میان وقت رحمت خداوند و پایان وقت عفو خداوند است. اگر می‌خواهی خدا از تو راضی باشد نماز اول وقت بخوان.» راست می‌گفت، هیچ چیزی لذت نماز اول وقت را نمی‌داد.
Book lover 19
با اینکه این چند ماه خیلی سختی کشیدیم اما هیچ وقت به اندازه این چند ماه از زندگی لذت نبردم. زیباترین لحظه‌های زندگی من در سرمای اصفهان و گرمای خرمشهر تجربه شد. کاش خانم‌هایی که می‌گفتند: «تو توقع همسرهای ما رو بالا بردی»، می‌فهمیدند تحمل کردن سختی، به خاطر کسی که دوستش داری، و برای رضای خدا و خدمت به خلق این همه تلاش و سختی می‌کشد چقدر لذت بخش است. شاید من هم سهم کوچکی در ثواب‌های حاجی داشته باشم.
Book lover 19
هنوز مردد بودم. خیلی با خودم کلنجار می‌رفتم تصمیم بسیار سختی بود. بالاخره یک شب دو رکعت نماز توسل به حضرت زهرا (س) خواندم و از خود حضرت زهرا (س) خواستم کمکم کند که تصمیم درست را بگیرم. همان شب خواب عجیبی دیدم. خانمی که چهره‌اش را ندیدم جلو آمد و یک انگشتر با نگین زرد در دستم گذاشت! صبح که از خواب بیدار شدم حس خوبی داشتم. حس می‌کردم این خواب یعنی باید پیشنهاد ازدواج را قبول کنم. بعدها که خواب را به محسن گفتم خیلی خوشحال شد و همیشه به شوخی می‌گفت: «مواظب انگشتر زرد رنگ باش».
Book lover 19
اهل ورزش بود، خصوصاً فوتبال. در بازی‌های فوتبال محله یک پای ثابت بود. بارها دیده بودم، وسط بازی، وقتی صدای اذان از مسجد بلند می‌شد، دروازه را رها می‌کرد و چون همیشه وضو داشت، همان پشت دروازه می‌ایستاد به نماز. بعضی از دوستانش هم از او یاد گرفته بودند و پشت سرش می‌ایستادند به نماز.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
روحیه معنوی و اخلاق خوبی که داشت همه را جذب می‌کرد. بارها شاهد رفتارهای زیبایی از او بودم که در هیچ کس ندیدم. تا به حال ندیدم کسی از در وارد شود و مادرش را در بغل بگیرد و سر تا پای مادر را بوسه باران کند. بدون اغراق می‌گویم، محسن در مورد تمام اعضای خانواده‌اش همین گونه بود. پدر، خواهرها و مادر را به شدت مورد لطف و محبت خود قرار می‌داد.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
محسن مهربان بود و شوخ طبع. حُجب و حیای خاصی در چشمان محسن بود. البته مهدی هم همین طور بود. اما در محسن بارزتر بود. هیچ وقت ندیدم در چشم بزرگتر از خودش خیره شود یا به نامحرم نگاه کند. به قول قدیمی‌ها مأخوذ به حیا بود.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
از دوستانش شنیدم که وسط میدان مین که پاکسازی می‌کردند بارها موقع اذان، دست از کار می‌کشید و نماز اول وقتش را می‌خوانده است.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
«ما گمان کرده‌ایم شهدا رفته‌اند و ما مانده‌ایم در حالی که شهدا مانده‌اند و ما می‌رویم.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
حاجی! تو سوریه، تو غربت چی کشیدی؟ تو که هیچ وقت از سختی‌های کارت برا من نمی‌گفتی، یادت میاد، تو پیرانشهر پات زخمی شده بود. هرچی اصرار کردم نگفتی چطوری زخمی شدی، اون دفعه رو یادت میاد که گفتی دو هفته تموم آب نداشتیم برا حمام رفتن و برف آب می‌کردیم. یه کم برام حرف بزن. حالا بگو تو سوریه چه خبر بود
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
سوریه محور مقاومت بود و بنا به فرمایش حضرت آقا اگرمدافعان حرم نمی‌رفتند و دفاع نمی‌کردند، امروز دشمنان اهل بیت حرم حضرت زینب (س) را با خاک یکسان کرده بودند، سامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دستشان می‌رسید کربلا و کاظمین و نجف را هم با خاک یکسان می‌کردند.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
حاجی به من هم برای نماز اول وقت خیلی تأکید می‌کرد. بعضی وقت‌ها، اذان که می‌داد، می‌آمد آشپزخانه، دستم را می‌گرفت و می‌برد برای خواندن نماز. می‌گفت: «باید نماز را اول وقت بخوانی تا بالا برود. کار و ظرف و غذا پختن بماند برای بعد. مگه حدیث را نشنیدی: «نماز در اول وقت خشنودی خداوند، میان وقت رحمت خداوند و پایان وقت عفو خداوند است.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
سمیرا، بچه دوم بیات تازه ۴۰ روزه که به دنیا اومده بود. حالا دخترای بیات درد بی‌پدری رو با کی تقسیم می‌کنن؟ الان خانمش چی کار می‌کنه؟» من هم گفتم: عزیز دلم! تازه داری حال من را درک می‌کنی. من سال‌هاست هر روز که می‌روی تا وقتی برگردی با همین فکرها و خیال‌ها سر می‌کنم. اینکه اگر این بار اتفاقی بیفتد چه کسی می‌خواهد بچه من را بغل بگیرد؟ هر وقت گفتم کسی درکم نکرد! الان هم خیلی‌ها درک نمی‌کنند.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
جگرم می‌سوزه، چه روزهایی که با هم زیر آفتاب داغ خرمشهر کار کردیم. اگه ده نفر بودیم، هر ده نفر با یه لیوان که دم دستمون بود آب می‌خوردیم، هیچ کس نمی‌پرسید این لیوان مال کیه؟ انگار تو منطقه که بودیم همه یه روح واحد بودن تو بدن‌های مختلف. اونجا هر کس، دیگری رو خودش حساب می‌کرد. منیت‌ها اونجا رنگ می‌باخت، همه برای خدا کار می‌کردیم. اونجا هر کس بیشتر از اینکه به فکر خودش باشه به فکر بغل دستیش بود
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
یادمه آن دفعه که حاجی یک مأموریت شش ماهه شلمچه می‌رفت. وقتی آمد خانه گفت: «سمیرا جان! حلالم کن. راستش هیچ حق مأموریتی بهم ندادن. تو این شش ماه خیلی سختی کشیدی. من فقط برای رضای خدا این کارها رو انجام دادم» گفتم: «مهم نیست. خودت رو اذیت نکن. فدای سرت. همین که سالم برگشتی خدا را شکر».
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
باز هم یک شهید دیگر و یک داغ تازه. این همه داغ را فقط به عشق اهل بیت (ع) می‌شود تحمل کرد.
صلوات
عزیزان بدانید، امروز با بصیرت می‌توان بیشتر از هر چیز دیگری قدردان شهدا بود
صلوات
محسن دعا کن برای ما. حالا نوبت تو شده، حالا دیگه دعای مستجاب داری، حالا به خدا نزدیک‌تر شدی، دعا کن ما هم عاقبت بخیر بشیم، دعا کن ما هم شهید بشیم.
صلوات
فکر بچه‌ها رو می‌کردم: «اگه فاطمه بزرگ بشه، ببرمش پارک، بچه‌ها رو با باباهاشون دید، بگه پس بابای من کجاست چی بهش بگم؟» اصلاً چه جوابی دارم بهش بگم. اشک امانم نمی‌داد. با این اشک‌ها می‌شد تمام عالم را شستشو داد.
صلوات

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان