بریدههایی از کتاب در جست و جوی آلاسکا
۳٫۹
(۱۶۵)
"لازم نیست براش اهمیت قائل باشی. گور باباش."
BehNazJT
گفت: "چیزی نشده ولی رنج همیشه وجود داره، پاج. مشقشب یا مالاریا یا اینکه کسی باشه که دوستت داشته باشه ولی محل زندگیش خیلی خیلی ازت دور باشه و یک پسر خوشتیپ درست کنارت باشه. رنج یه مسئلهٔ جهانیه. چیزی که بوداییها، مسیحیها و مسلمونها، همشون بهش فکر میکنن."
BehNazJT
تاکومی گفت: "برات خوراکی آوردم." بعد پای جوی دوسر خامهای را انداخت روی کتابم.
لبخند زدم: "یک خوراکی مغذی."
ـ هم جوی دوسر داره، هم غذاس و هم توش لبنیات هست. واسه خودش یه پا هرم غذاییه.
BehNazJT
"عوضیا اتاقم رو پر از آب کردن. صد تا از کتابها رو خراب کردن! اون جنگجوهای طول هفتهٔ لعنتی بهدردنخور! کلنل، یه قسمت از پنجرهٔ پشتی اتاقم رو سوراخ کردن. همهٔ اتاق خیسِ آب شده. کتاب ژنرال در لابیرنتش که کاملاً داغون شده و دیگه به درد نمیخوره."
"کارشون خوب بوده." کلنل این حرف را مثل هنرمندی گفت که دارد اثر هنری هنرمندی دیگر را تحسین میکند.
آلاسکا داد زد: "هوی!"
کلنل گفت: "ببخشید. نگران نباش رفیق. خدا سزای آدمای شرور رو میده و قبل از این اینکه حتی دست به کار بشه، ما اقدام میکنیم."
BehNazJT
ـ پاج، یکی از ما دو تا همهٔ عمرش دختر بوده. اون یکی هیچوقت دستش به دخترها نرسیده. اگر من جای تو بودم همینجا میموندم، همینجوری به بانمکبودنم ادامه میدادم و ظاهر دلنشین و بیتفاوتم رو حفظ میکردم
BehNazJT
"تنها چیزی که از پولدارها نفرتانگیزتره، پولدارهای احمقه و همهٔ بچههای هارزْدِن پولداراییان که برای قبولشدن توی کریک زیادی خنگ بودن."
BehNazJT
"شماها همهتون بوی زمینهای تنباکوی کارولینای شمالی رو میدید که آتیش گرفته."
BehNazJT
روز بعد، دکتر هاید از من خواست که بعد از کلاس بمانم تا با هم حرف بزنیم. وقتی که جلویش ایستاده بودم، برای اولین بار متوجه شدم که پشتش تا چه حد خمیده است و یکدفعه احساس کردم که چقدر پیر و تا حدی غمانگیز است. پرسید: "تو از این کلاس خوشت میآد، مگه نه؟"
گفتم: "بله آقا."
گفت: "یک عمر فرصت داری که روی عقیدهٔ بودایی در مورد پیوستگی در جهان تأمل کنی." هر جمله را طوری میگفت که انگار روی کاغذ نوشته، از بر کرده و حالا دارد از حفظ به من میگوید... "ولی وقتی که داشتی از پنجره بیرون رو نگاه میکردی، این شانس رو از دست دادی که یکی از عقاید جالب بودایی یعنی زندگیکردن در لحظهلحظهٔ زندگی روزمره رو تجربه کنی و نتونستی واقعاً در لحظه حضور داشته باشی. توی کلاس واقعاً حضور داشته باش. بعد، وقتی که کلاس تموم شد، اون بیرون حضور داشته باش." این را گفت و با سر به سمت دریاچه و درختها اشاره کرد.
گفتم: "بله آقا."
BehNazJT
گفت: "شماها از سیگارکشیدن لذت میبرین. من سیگار میکشم که بمیرم."
BehNazJT
گوشی را به او دادم و برگشتم به اتاق. تقریباً شب شده بود و یک دقیقه بعد، چهار کلمه، خودشان را به کمک هوای شرجی و راکد آلاباما به اتاق رساندند.
صدای کلنل بود که داد زد: "توام برو به درک!"
BehNazJT
کلنل خندید و کنار یخچال کوچکش زانو زد و بطری بزرگ شیر را بیرون آورد. درش را باز کرد، برد بالا، چند جرعه خورد، پرید توی گلوش، کمی سرفه کرد و بعد نشست روی مبل و شیر را گذاشت بین پاهایش.
گفتم: "انگار این شیر خراب شده، نه؟"
ـ اوه، آره! باید زودتر اشاره میکردم. این شیر نیست، مخلوط شیر و ودکاست. یک ششم ودکا، پنج ششم شیر. بهش میگم امبروژیا؛ یعنی شهد بهشتی. نوشیدنی خدایان یونان که زندگی جاوید میبخشه. حتی نمیتونی بوی ودکا رو توش حس کنی. برای همین عقاب نمیتونه هیچوقت مچم رو بگیره.
BehNazJT
بالأخره یکوقت متوجه میشویم که والدینمان نمیتوانند خودشان و یا ما را نجات بدهند و همه فقط در دل زمان، دستوپا میزنیم تا بالأخره جریان آب ما را با خودش میبرد و به دل دریا میکشد و در نهایت همه رفتنی هستیم.
setayesh
بودا گفته بود: "رنج نتیجهٔ خواستن است." و ما هم این را یاد گرفتیم و همچنین فهمیدیم که پایان خواستن به معنی پایان رنج است. وقتی آرزو نکنی که چیزی از هم نپاشد، ازهمپاشیدن چیزهای مختلف، باعث رنجت نخواهد شد.
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
داستان مربوط به اولین باری بود که آلاسکا را دیدم و حالا داشتیم میرفتیم که برای آخرین بار او را ببینیم. داشتم فکر میکردم حسی که بیشتر از همه وجودم را گرفته، حس عصبانیت از این غیرمنصفانهبودن و بیعدالتی مطلقِ دوستداشتن کسی است که شاید او هم دوستت داشته ولی حالا دیگر نمیتواند داشته باشد؛ چون مرده. بعد خم شدم و سرم را روی پشتی صندلی تاکومی گذاشتم و گریه کردم و ضجه زدم ولی بیشتر از غم، احساس درد میکردم. به معنی واقعی کلمه درد داشتم. مثل درد کتکخوردن بود.
P
و اصلاً "درجامردن" معنی هم دارد؟ "درجا" چقدر طول میکشد؟ یک ثانیه است؟ ده؟ درد آن ثانیهها هم وحشتناک بوده چون قلبش منفجر شده و ریههایش از کار افتادهاند و خون و هوایی نبوده که به مغزش برسد و تنها احساسی که داشته هم وحشت بوده است. این درجای لعنتی ورد زبان مردم چیست؟
P
مهمترین سؤالی که بشر باید پاسخش را پیدا کند چیست؟
P
"همهٔ عمرت رو توی مسیر پرپیچوخم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر میکنی که چطور یه روز ازش فرار میکنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر میکنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادامه بدی ولی هیچوقت اون کارها رو نمیکنی. فقط از خیالپردازیهات در مورد آینده استفاده میکنی که از حال فرار کنی."
سوگند دولو
"همهٔ عمرت رو توی مسیر پرپیچوخم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر میکنی که چطور یه روز ازش فرار میکنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر میکنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادامه بدی ولی هیچوقت اون کارها رو نمیکنی. فقط از خیالپردازیهات در مورد آینده استفاده میکنی که از حال فرار کنی."
نیومون
"شماها از سیگارکشیدن لذت میبرین. من سیگار میکشم که بمیرم."
نیومون
"آدم بعضی وقتها توی یه نبرد شکست میخوره ولی در نهایت شیطنته که برندهٔ جنگ میشه."
کتاب باز
حجم
۲۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۲۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان