بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث | طاقچه
تصویر جلد کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث

بریده‌هایی از کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷ رأی
۴٫۴
(۲۷)
او چرا این را نمی‌داند، که در این‌جا من دلم تنگ‌ست، یک ذرّه‌ست؟
آلوین (هاجیك) ツ
«هی، فلانی! زندگی شاید همین باشد؟ یک فریبِ ساده و کوچک. آن هم از دستِ عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی‌خواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد.
littel dark age(محمد)
«شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد» صدای رعد آمد باز، با فریاد غول‌‌آسا. ولی باران نیامد... «پس چرا باران نمی‌آید؟» سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.   گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند: «آیا این همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد؟» و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین: «فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمی‌بارد.»
آلوین (هاجیك) ツ
شب خسته شد، ای‌چرخ، به‌فکر سحری باش
🌱🌱🌱زهرا🌱
صدم غم هست، اما همدمی نیست وگر یک همدمم باشد، غمی نیست هزاران رازم اندر سینه پژمرد دریغا و دریغا، محرمی نیست خمارآلودم، اما ساغری نه، سراپا ریشم، اما مرهمی نیست گنه ناکرده باد افره کشیدن خدا داند که این درد کمی نیست سیه‌چالی نصیبم شد چو بیژن چه گویم، با که گویم، رستمی نیست بمیر ای خشک‌لب در تشنه‌کامی که این ابر سترون را نمی ‌نیست نصیحت ناپذیر و حرف نشنو دلی دارم، که بی‌محنت دمی نیست خوشا بیدردی و شوریده‌رنگی که گویا خوشتر از آن عالمی نیست کم‌ست، «امید» اگر صد بار گویم صدم غم هست، اما همدمی نیست
Rghaf
همچو خواب همگنانِ غار، چشم میمالیم و میگوئیم: آنک، طرفه قصرِ زرنگارِ صبح شیرینکار، لیک بی‌مرگ‌ست دقیانوس. وای، وای، افسوس.»
littel dark age(محمد)
آبیاری میکنم اندوه‌زارِ خاطر خود را؛
|ݐ.الف
هان، کجاست، پایتخت قرن؟ ما برای فتح می‌آییم، تا که هیچستانْش بگشاییم...» این شکسته چنگِ دلتنگِ محال‌اندیش، نغمه‌پردازِ حریمِ خلوت پندار، جاودان پوشیده از اسرار، چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش!
Hossein
من اینجا بس دلم تنگ‌ست. و هر سازی که میبینم بدآهنگ‌ست. بیا ره‌توشه برداریم، قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛ ببینیم آسمانِ «هرکجا» آیا همین رنگ‌ست؟
abbas5549
باز میگویند: فردای دگر صبر کن تا دیگری پیدا شود. کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، امید!
شمع
خوشا من، این منِ ناچیز، خوشا ما: باغ، من، مهتاب،
|ݐ.الف
نه‌تنها بال و پر، بالِ نظر بسته‌ست. قفس تنگ‌ست و در بسته‌ست...»
شمع
گر هر ستاره ماه شود، باز شب شب‌ست.
|ݐ.الف
من مرثیه‌خوان دل دیوانۀ خویشم
|ݐ.الف
به حیرتم که در آزار ما چرا کوشند که کس ندیده در آزار هیچکس ما را
کاربر ۳۲۹۴۳۲۴
بی‌سرانجام رهی پرخطر و شور و شرم هوس رهگذری بی‌سر و سامان دارم
F.saljoughi
هان، کجاست؟ پایتخت این دژآئین قرنِ پرآشوب. قرن شکلک چهر. بر گذشته از مدار ماه، لیک بس دور از قرار مهر. قرن خون‌آشام، قرن وحشتناک‌تر پیغام، کاندران با فضلۀ موهومِ مرغ دور پروازی چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی برمی‌آشوبند.
littel dark age(محمد)
به جو باز آمد آب رفته، ماهی مُرده بود امّا!
|ݐ.الف
ما فاتحانِ شهرهای رفته بر بادیم. با صدائی ناتوان‌تر زانکه بیرون آید از سینه. راویانِ قصّه‌های رفته از یادیم. کس به چیزی، یا پشیزی، برنگیرد سکّه‌هامانرا. گوئی از شاهی‌ست بیگانه. یا زمیری دودمانش منقرض گشته. گاهگاه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادوئی، همچو خواب همگنانِ غار، چشم میمالیم و میگوئیم: آنک، طرفه قصرِ زرنگارِ صبح شیرینکار، لیک بی‌مرگ‌ست دقیانوس. وای، وای، افسوس.»
mobina
همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته و غمگین، تورش اندر دست، هیچش اندر تور، میسپارد راه خود را، دور
|ݐ.الف
اگر دوریم اگر نزدیک بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک
|ݐ.الف
شب‌ست و غم گرفته چارسویم. بیا ای دوست، بنشین روبرویم. بیا تا قصه غم را و شب را، اگر خوابت نمی‌آید، بگویم؛   درخت، خشک باری هم ندارد. نه‌تنها گل، که خاری هم ندارد. بیا ای ابر، بر باغی بگرییم، که امید بهاری هم ندارد.
mobina
انگار در من گریه می‌کرد ابر. من خیس و خواب‌آلود [بغضم در گلو چتری که دارد می‌گشاید چنگ انگار بر من گریه می‌کرد ابر.
شمع
افسوس آن سقف بلند آرزوهای نجیب ما. و آن باغ بیدار و برومندی که اشجارش در هر کناری ناگهان می‌شد صلیب ما. افسوس.
mobina
گرچه خاموشی سرآغاز فراموشی‌ست، خامشی بهتر،
شمع
مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست؟ مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست؟ زمین گندید، آیا برفراز آسمان کس نیست؟
روح الله حیدری
خشکید و کویر لوت شد دریامان امروز بدو بدتر از آن فردامان زین تیره‌دل دیو صفت مشتی شمر چون آخرت یزید شد دنیامان.
mobina
زنده دارد زنده‌دل دم را. هر کجا، هرگاه اوج بخشد کیفیت کم را. گفت‌وگو بس، ماجرا کوتاه، ما اگر مستیم. بیگمان هستیم.
mobina
هرچند که تازه می‌کنی دَردَم، ای صبح، سلام بر تو، خوش بَردَم!
mobina
چون به اینجا می‌رسم، از خویش می‌پرسم همچو بسیاری که می‌دانم، منهم آیا راستی از مرگ می‌ترسم؟
شمع

حجم

۱۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۱۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
تومان