با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
یك رهگذر
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بود درد بی دواست
یك رهگذر
گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم
گفت از پی آنکه تو تنی من جانم
یك رهگذر
گفتم صنما دلم ترا جویانست
گفتا که لبم درد ترا درمانست
یك رهگذر
چنان باشد بر او عاشق جمالا
که خوبی را ازو گیرد مثالا
اگر خالی شد از شخصش کنارم
خیالش کرد شخصم را خیالا
بدی را از که رنج آید که خوبان
بیارامند در ظلّ ظلالا
من از بس حیلت چشمش ، بدانم
که نرگس را چه در دست احتیالا
💜
آمد بر من که ؟ یار . کی ؟ وقت سحر
یك رهگذر