بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من می‌گویم شما بگریید | طاقچه
کتاب من می‌گویم شما بگریید اثر علیرضا قزوه

بریده‌هایی از کتاب من می‌گویم شما بگریید

نویسنده:علیرضا قزوه
امتیاز:
۴.۲از ۱۰ رأی
۴٫۲
(۱۰)
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعله‌ها اندوختیم تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز تازه از تکبیر او ایمان هنوز ای صبا، ای پیک دورافتادگان اشک ما بر خاک پاک او رسان
مادربزرگ علی💝
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست
F313
زینب آمد شام را یک‌باره ویران کرد و رفت اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت با لسان مرتضی از ماجرای نینوا خطبه‌ای جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت تا بماند دین احمد با کلام جان‌فزا عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت فاش می‌گویم من آن بانوی عُظمای دلیر از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت
مادربزرگ علی💝
محمدعلی مجاهدی "پروانه" چنگ دل آهنگ دلکش می‌زند نالۀ عشق است و آتش می‌زند قصۀ دل دلکش است و خواندنی‌ست تا ابد این عشق و این دل ماندنی‌ست مرکز درد است و کانون شرار شعله‌ساز و شعله‌سوز و شعله‌کار خفته یک صحرا جنون در چنگ او یک نیستان ناله در آهنگ او
مادربزرگ علی💝
حبیب‌الله چایچیان "حسان" امشب شهادت‌نامۀ عشّاق امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می‌شود امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی فردا صدای "الأمان" زین دشت برپا می‌شود امشب کنار مادرش لب‌تشنه اصغر خفته است فردا، خدایا، بسترش آغوش صحرا می‌شود
زینب هاشم‌زاده
در حسرت آن کفی که برداشت از آب فروفکند و بگذاشت هر موج به یاد آن کف و چنگ کوبد سر خویش را به هر سنگ
ali
عقل گوید: شاد شو، آباد شو عشق گوید: بنده شو، آزاد شو عشق را آرام جان حرّیت است ناقه‌اش را ساربان حرّیت است
14161319
نه همین خوابگهت در حرمِ کرب‌وبلاست که به هر دل که حقیقت طلبَد مدفنِ توست
delaram
آن نخلِ به‌خون‌تپیده را می‌بوسید آن مشکِ زِهم‌دریده را می‌بوسید خورشید کنار علقمه خم شده بود دستانِ زِ تن بریده را می‌بوسید!
f_altaha
عقل را سرمایه از بیم و شک است عشق را عزم و یقین لاینفک است
14161319
تنها نفتاد بوفضایل شد کفۀ کائنات مایل هم برج زمانه بی‌قمر شد هم خصلت عشق بی‌پدر شد حق ساقی خویش را فراخواند بر کامِ زمانه تشنگی ماند
ali
خون خورم در غم آن طفل که جای لبنش ریخت دستِ ستمِ حرمله خون در دهنش کودکی کآب ز سرچشمۀ وحدت می‌خورد گشت، از سوز عطش، آبْ روان در بدنش
ali
زینب چو دید پیکری اندر میان خون چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون بی‌حد جراحتی! نتوان گفتنش که چند پامال پیکری! نتوان دیدنش که چون خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما پیکان از او دمیده چو مژگان که از جفون گفت: این به‌خون‌تپیده نباشد حسین من این نیست آن که در بر من بود تاکنون یک‌دم فزون نرفت که رفت از کنار من این زخم‌ها به پیکر او چون رسید، چون؟! گر این حسین، قامت او از چه بر زمین ور این حسین، رایت او از چه سرنگون؟! گر این حسین من، سر او از چه بر سنان؟! ور این حسین من، تنِ او از چه غرق خون؟!
ali
محمدرضا سهرابی‌نژاد آن روز تمام عرشیان آزردند زآن قوم که غنچۀ تو را پژمردند قنداقۀ طفل تا نهادی بر خاک تا پیش خدا فرشتگانش بردند
زینب هاشم‌زاده
تو کیستی؟ همه جا خشم سینۀ تاریخ تو کیستی؟ همه فریاد اهل درد، حسین!
زینب هاشم‌زاده
خون آن کودک به سوی آسمان ریخت شه با دیدگان خون‌فشان گفت: "این قربانی از آل رسول کن ز لطف خویشتن، یا رب! قبول
زینب هاشم‌زاده
چون که شد قنداقۀ اصغر گرفت آتشی بر جان خشک و تر گرفت با زبان بی‌زبانی با امام گرم صحبت بود طفل تشنه‌کام کز میان قومِ بی‌دین، ناگهان حرمله تیری رها کرد از کمان تیر آن بدکیش چون از چلّه جست آمد و بر حنجر اصغر نشست کودک از این ماجرا بی‌تاب شد چون گلی پژمرده اندر خواب شد
زینب هاشم‌زاده
امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده‌اند فردا به زیر خارها گم گشته پیدا می‌شود امشب رقیه حلقۀ زرّین اگر دارد به گوش فردا دریغ! این گوشوار از گوش او وا می‌شود امشب، به خیل تشنگانْ عباس باشد پاسبان فردا، کنار علقمه، بی‌دست سقّا می‌شود امشب بود جای علی آغوش گرم مادرش فردا، چو گل‌ها، پیکرش پامال اعدا می‌شود امشب گرفته در میانْ اصحابْ ثارالله را فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می‌شود
زینب هاشم‌زاده
جلال‌الدین همایی "سنا" خون خورم در غم آن طفل که جای لبنش ریخت دستِ ستمِ حرمله خون در دهنش کودکی کآب ز سرچشمۀ وحدت می‌خورد گشت، از سوز عطش، آبْ روان در بدنش گر تن نوگل لیلا نبود لالۀ سرخ از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش غنچه‌ای از چمن زادۀ زهرا بشکفت که شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش
زینب هاشم‌زاده
از آن به نیزۀ دشمن تو سربلند شدی که ایستاده بماند چنان تو مرد، حسین! به خانه‌ای که در آن روح زندگی مرده‌ست به خاطر دل یک طفل بازگرد، حسین! تو ای حماسۀ راهی که اولش کوچ است! زمان بدون حضورت تصوری پوچ است
زینب هاشم‌زاده

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد