بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رباعیات خیام | طاقچه
تصویر جلد کتاب رباعیات خیام

بریده‌هایی از کتاب رباعیات خیام

نویسنده:عمر خیام
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۳۴ رأی
۴٫۵
(۳۳۴)
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟
بیسیمچی
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این
FerFerism
نا آمدگان اگر بدانند که ما از دَهْر چه می‌کشیم، نایند دگر.
بیسیمچی
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت
Reyhaneh Sherafat
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
my book
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده‌ست این دسته که بر گردن او می‌بینی دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
"Shfar"
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم، خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح، کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
sumit
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است
آبنوس' تیناز
این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد!
بیسیمچی
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟
Leopold_Bloom
گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشد پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
Farhan
صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم، با این‌همه مستی، از تو هشیارتریم؛ تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان، انصاف بده؛ کدام خونخوارتریم؟
H
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟
jacob.bayat
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
FerFerism
ایدل چو زمانه می‌کند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
S E T A C
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زما و نی‌نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
Porseshgar
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این
Husayn Parvarde
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده‌ست این دسته که بر گردن او می‌بینی دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
می نوش که عمریکه اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
بیسیمچی
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز، لب بر لب من نهاد و می‌گفت به راز: می خور، که بدین جهان نمی‌آیی باز!
ATLAS

حجم

۲۶۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۲۶۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵۰صفحه بعد