بریده‌های کتاب کارگاه جادو
۴٫۴
(۲۱)
آدم‌های باهوش لزوماً عاقل نیستند.
-Dny.͜.
در حالت عادی استوارت ترجیح می‌داد یک ظرف خورشِ سرد روی سرش بریزد تا این‌که بخواهد با پدرش به پیاده روی برود.
-Dny.͜.
استوارت نفس نفس‌زنان پرسید: «حالا تو دردسر می‌افتی؟» آپریل بریده بریده گفت: «آره. یه دردسر بزرگ. بزرگ. احتمالاً تا آخر سال پول تو جیبی نمی‌گیرم و مجبور می‌شم تا هیجده سالم بشه هر روز ظرفا رو بشورم.
-Dny.͜.
هر چند آدم‌های باهوش لزوماً عاقل نیستند.
melik
پدرش لبخندی زد و سرش را تکان داد. حتی اگر استوارت می‌گفت: «می‌خوام سر و ته از این موز سیمی آویزون بشم و به مردم کیسه‌های آرد پرت کنم.» باز هم پدرش لبخند می‌زد و سرش را تکان می‌داد.
مژده
استوارت با دلواپسی دور و برش را نگاه کرد و گفت: «آره.» هیچ‌کس توی خیابان نبود. آپریل گفت: «قیافه‌ش این‌جوری شده بود...» بعد شکلک مسخره‌ای درآورد و دوباره از خنده ریسه رفت. استوارت گفت: «هیسسس.» آپریل گفت: «معذرت می‌خوام.» بعد خم شد و چند تا نفس عمیق کشید. استوارت گفت: «جدی می‌گم.» آپریل گفت: «می‌دونم.» بعد سرش را بالا کرد و دوباره شکلک مسخره‌اش را درآورد. استوارت هم مثل دیوانه‌ها زد زیر خنده. یکی دو دقیقه‌ای طول کشید تا آرام شد. گفت: «ولی سرنخ‌ها رو با خودش برد.»
k_dramer
استوارت هورتِن کوچک‌تر از سن واقعی‌اش به نظر می‌رسید. از همه‌ی هم‌کلاسی‌هایش کوتاه‌تر بود و پدر و مادرش هر دو خیلی قد بلند بودند. وقتی کنارشان می‌ایستاد اندازه‌ی یک مورچه به نظر می‌رسید. تازه پدر و مادرش علاوه بر این‌که قدِ بلند و سن نسبتاً زیادی داشتند خیلی باهوش بودند. هر چند آدم‌های باهوش لزوماً عاقل نیستند. آدم‌های عاقل اسم بچه‌شان را طوری انتخاب نمی‌کنند که مخففش بشود ا.ه و همه حتی دوست‌های صمیمی آدم هم اَه صدایش بکنند. تازه استوارت دوست‌های زیادی هم داشت. یک دوچرخه‌ی هشت دنده داشت با خانه‌ای درختی توی حیاط خلوت و حوضی گل‌آلود. زندگی‌اش بدک نبود.
Arefeh

حجم

۹۰۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۹۰۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد