بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان

بریده‌هایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان

۴٫۶
(۷۰۲)
من فقط یک نفر نیستم. من پادشاه آیندهٔ ایرانم. هیچ‌کس اثرگذارتر از من در کشور نخواهد بود. اگر ایران پادشاهی علم‌دوست داشته باشه، دانشمندان به سراغش میان، در دربار و در حضور پادشاه گفتگوهای علمی اتفاق می‌افته، کتاب‌هایی به دستور من ترجمه و تالیف میشه. و بعد مردم هم به سراغ علم و هنر میان. ـ پس باید بگیم خسرو انوشیروان؛ پادشاهی خردمند و علم‌دوست.
فلانی
ـ هیچ‌کس مثل ولیعهد ایران نمی‌تونه قلب من رو به لرزه دربیاره. ـ دست ارشیا را می‌بوسم. ـ هیچ‌کس پوریا.
Mahshid
ارزشش رو نداشت سیمین. هیچ‌کدوم از خاطرات شیرین‌مون ارزش تلخی این لحظه رو نداشت.
Yas Balal.جواد عطوی
بعید می‌دانم درختان انار بدون تو انار بدهند.
sahar
ـ می‌ترسم به نبودنم عادت کرده باشه. ـ سرم را پایین می‌اندازم. ـ حتی می‌ترسم خودم هم به نبودنش عادت کنم.
sahar
ـ اگر همین‌طور از هم بی‌خبر باشید، از یاد هم میرید و محبت‌تون کم میشه.
sahar
من تو رو می‌شناسم دایانا. می‌دونم برای یک مرد زندگی با تو چقدر سخته. زندگی با زن قدرتمندی که انقدر جسور باشه، راحت نیست. نمی‌تونم با حمایت از تو بیشتر از این قدرت کارن رو ازش بگیرم. ـ کارن این زندگی رو پذیرفته. می‌دونه مرزبان ارمنستان منم و هرکاری که... ـ دلت بخواد می‌تونی انجام بدی؟ ـ اخم می‌کند. ـ فرمانده کارن هم یک مرده. احترامش رو حفظ کن.
مریم کریم زاده
ـ زمانی فکر می‌کردم زندگی انقدر سخاوتمند هست که هر چیزی رو بخوایم بهمون بده. اما حالا انقدر بزرگ شدم که معنی سرنوشت و تقدیر رو بفهمم. سرنوشت من از مدت‌ها پیش تعیین شده و تلاش من تغییرش نمیده.
مریم کریم زاده
ـ اگر همین‌طور از هم بی‌خبر باشید، از یاد هم میرید و محبت‌تون کم میشه. ـ کم نمیشه. ـ همیشه میگن... ـ می‌دونم بقیه چی میگن. اما علاقهٔ آدم‌ها کم نمیشه. حتی بیشتر هم میشه. تنها مشکل اینه که وقتی از هم دورن، در کنار محبت‌شون شک و تردید هم اضافه میشه. ـ مکث می‌کنم. ـ شک و تردید و کمی هم ترس. ـ می‌ترسید انقدر که شما به ولیعهد فکر می‌کنید، ولیعهد به شما فکر نکنن؟ ـ می‌ترسم به نبودنم عادت کرده باشه. ـ سرم را پایین می‌اندازم. ـ حتی می‌ترسم خودم هم به نبودنش عادت کنم.
ketab
ـ تو دختر واساک نیستی. ـ سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد. ـ تو خود واساکی که از قبر بیرون اومده. چشمانم گرد می‌شوند. رییس ادامه می‌دهد: ـ دقیقا همون چشم‌ها رو هم داری. ـ پوزخندی می‌زند. ـ این همه سال داشتیم با دستان خودمون یک واساک دیگه تربیت می‌کردیم. ـ این لحن نشون میده شما علاوه بر مشاور آرشاویر با پدر من هم بد بودید. ـ کاش بد بودم. اگر روز اول که جلوی پدرم ایستاد، تنبیهش می‌کردم، الان زنده بود. ـ صدایش را آرام‌تر می‌کند. ـ مادرم هم زنده بود.
fatemeh_z_gh09
یعنی واقعا نمی‌خواید برای ارمنستان کاری کنید؟ ـ تا وقتی شرایط همین‌طور باشه، نه. ـ مگه الان شرایط چطوریه؟ ـ نمی‌خوام دوباره به خاطر قدرت، مرگ کسی رو... ـ عمو با تعجب به من نگاه می‌کند. ـ تو داری چی کار می‌کنی؟ ـ من؟ ـ تو داری من رو وادار به حرف زدن می‌کنی.
fatemeh_z_gh09
علاقه‌ای که آدم‌ها رو در بند کنه و آزادی رو ازشون بگیره، اسمش عشق نیست. حتی اگر تو اسمش رو عشق بذاری، این عشق پایدار نیست. زمان به راحتی اون رو کمرنگ می‌کنه.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اما در آبانگان شرایط به گونه‌ای دیگر رقم خورد. با مطالعهٔ تاریخ ارمنستان در بین سال‌های ۵۱۰ تا ۵۳۰ میلادی می‌توان به حفره‌ای تاریخی پی برد. پس از مرگ وارْد مامیگونیان، کیقباد ساسانی مرزبانی ارمنستان را به مرزبانان ایرانی واگذار کرد. مرزبانانی که نامی از آن‌ها نیست و فرض می‌شود حدودا ده سال بر ارمنستان حکومت کرده‌اند. سپس فرمانده ماجج گنونی، سپهبد بزرگ ارمنستان، مقام مرزبانی را به دست آورد. اما به چه دلیل این تغییر سیاست اتفاق افتاد و به یکباره مرزبانی ارمنی جایگزین مرزبانان ایرانی شد؟ و مهم‌تر آنکه چطور فردی از خاندان گنونی، و نه خاندان مامیگونیان، در این عنوان قرار گرفت؟ آنچه که این حفرهٔ تاریخی را عمیق‌تر می‌کند عدم قطعیت در زمان وقوع اتفاقات است. که ما را به دوره‌ای چهارساله و ناشناخته در این میان می‌کشاند. برخی دوران مرزبانی واهان مامیگونیان را طولانی‌تر نوشته‌اند و عده‌ای چهار سال را به دوران مرزبانی ماجج گنونی افزوده‌اند.
fatemeh_z_gh09
پایان نامه که می‌رسد، بی‌درنگ سرش را بلند می‌کند. به من نگاه می‌کند و می‌پرسد: ـ به خاطر ولیعهد؟ ـ عجیبه؟ ـ کیقباد چطور مطمئن هستن که تو به خاطر ولیعهد چنین کاری می‌کنی؟ ـ چون قبلا هم چنین کاری کردم. ـ مکث می‌کنم. ـ من از پوریا و عشق‌مون گذشتم و به ارمنستان اومدم. من این کار رو فقط به خاطر پوریا و قدرتش انجام دادم. همون‌طور که کیقباد ازم خواستن. عمو سرش را پایین می‌اندازد و این بار دقیق‌تر مشغول خواندن نامه می‌شود. سرش را چند بار به چپ و راست تکان می‌دهد. به من نگاه می‌کند و می‌گوید: ـ کیقباد واقعا سیاستمدارن دایانا. مشخصه که از هرچیزی برای رسیدن به اهداف‌شون استفاده می‌کنن. ـ اخم می‌کند. ـ ولی این زیاده‌رویه. تو هم فقط به خاطر ولیعهد می‌خوای مرزبان بشی؟
fatemeh_z_gh09
مشخصه که من نمی‌تونم جلوی بزرگان ارمنستان بایستم و دستور بدم. من نمی‌تونم همهٔ شما رو... ـ چرا فکر می‌کنی نمی‌تونی؟ ـ اخمی بر چهره‌اش می‌نشیند. ـ مراسم ازدواجت رو فراموش کردی؟ به یاد نداری چطور جلوی همه ایستادی و آرتاواز و لوسین رو بازخواست کردی؟ ـ من اون شب خیلی آبروریزی کردم. ـ تو اون شب خودت بودی دایانا، نبودی؟ ـ من اصلا وقتی برای فکر کردن نداشتم. هرکاری به ذهنم می‌رسید انجام می‌دادم. ـ کارهایی رو که انجام دادی تایید نمی‌کنم اما میگم که اتفاق خوبی افتاد. ـ چه اتفاقی؟ ـ شنیدم که بعد رفتنت رییس دیران به اطرافیان گفته انگار مرزبان واهان از گور بیرون اومده. با تعجب به عمو آرشاویر نگاه می‌کنم. لبخند می‌زند و می‌گوید: ـ خودت نمی‌فهمیدی اما به موقع لبخند می‌زدی. به موقع اخم می‌کردی. لحنت رو عوض می‌کردی و با جدیتی صحبت می‌کردی که هیچ‌کس جرئت مخالفت نداشت.
fatemeh_z_gh09
ـ وقتی چیزی رو خواستی و نشد، باید فراموشش کنی.
sahar
تو داری با من چه می‌کنی؟ تو مرا رها کردی و رفتی. زمانی که بیش از همیشه به تو نیاز داشتم رفتی و حتی پاسخ نامه‌هایم را ندادی. با دلخوری برایت نوشتم و هیچ نگفتی. از عشق‌مان برایت گفتم و هیچ نگفتی. این بی‌خبری و بی‌توجهی برایم بسیار دشوار است اما دیگر دعوت‌نامهٔ ازدواج را چگونه می‌توانم تحمل کنم؟ به راستی تو داری با من چه می‌کنی؟ نمی خواهی پاسخ نامه‌هایم را بدهی، باشد. نمی خواهی مرا ببینی، باشد. اصلا بگو نمی‌خواهی مال من باشی، باشد. همهٔ این‌ها را می‌پذیرم. هر جا می‌خواهی باش، هر طور می‌خواهی باش اما برای کس دیگری نباش دایانا! خودت را این‌طور از من نگیر. برای مرد دیگری نباش دایانا. خواهش می‌کنم نباش.
بانوی نویسنده
دوستت دارم. بسیار دوستت دارم. من تو را به اندازهٔ آتش، به اندازهٔ تیسفون، به اندازهٔ تمام این دنیا، من تو را به اندازهٔ تمام کسانی که می‌شناسم دوست دارم.
بانوی نویسنده
لوسین مثل یک معامله به همه‌چیز نگاه می‌کنه.
کاربر ۱۸۱۶۵
تنهایی وحشتناکه. وحشتناک‌تر از چیزی که بتونی فکرش رو بکنی.
زهرا

حجم

۴۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

حجم

۴۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان