بریدههایی از کتاب کامبیز صدیقی کسمایی
۳٫۷
(۱۴)
طبیعت!
ای خدای باستانی!
ای خدای خوب!
طبیعت؛ ای خدای من!
اگر خوبم؛ یقین این خوبیم از توست.
و این اعجاب آور معجزه، از توست؛
که از آفاقِ قلب خسته ام
ابر کدورت
دور می گردد،
کدورت از تمام ناامیدی ها
کدورت از تمام نامرادی ها.
هدیهٔ دریا
هر چه می بینم، غم انگیز است.
donya Ahmadi
در این جهان
هر لحظه ای
از بهر دوست داشتن
دیر است، ای عزیز!
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
باز کردم همهٔ پنجره ها را با شوق
تا صدایی شاید...
تا مگر زمزمه ای از آن دور...
خبری اما نیست
Hosna
خستگی است
با تمام مردم زمین
دلشکستگی است.
.ً..
من نمی دانم که در قلبم چه عصیانی است.
من نمی دانم که در گرداب تنهایی، چه باید کرد.
من نمی دانم چه باید گفت.
.ً..
آسمان آبستن باران پاییز است.
هر چه می بینم، غم انگیز است.
.ً..
این گل برای توست.
شاید
در لحظه ای که این گل زیبا را
دارم به دست گرم تو - ای دوست! - می دهم
یک بمب
در راه انهدام زمین است.
در این جهان
هر لحظه ای
از بهر دوست داشتن
دیر است، ای عزیز!
deyar
من حرف می زنم
با هر چه در اتاق من دلشکسته هست،
یا در اتاق نیست.
min
ما درختان بزرگی بودیم.
ما درختان بزرگ سر سبز
آن زمانی که تبر دار، میان جنگل
پای خود بگذاشت
بر زمین افتادیم.
و در این لحظه، در این لحظهٔ شوم
دست نامرئی مردی، از ما
بی صدا، تابوتی
در دل تیره شب می سازد.
آه ... در این هنگام
از برای تو سرافرازی
ما چه تابوت بزرگی هستیم.
kamrang
خستگی است
با تمام مردم زمین
دلشکستگی است.
یک نفر، به مستی شراب کهنه ای پناه می برد.
یک نفر، به آستان شعر دلنشین.
یک نفر، به آسمان دین.
مذهب و شراب و شعر؛
بهترین وسیله فرار آدمی
ز خستگی است.
kamrang
زیر تازیانه ها
نمی توان
ترانه ساخت.
زیر تازیانه ها، نمی توان سرود خواند.
دشتِ بیکرانهٔ نیاز من!
در خجالتم؛ از این نهال کوچکی
که
در تو کاشتم.
کاربر ۴۸۰۰۲۹۷
گل در میانِ بستر مرداب هم «گُل» است.
I am
باز، گر نمی کند
یک گره ز کار من
یک گره ز کار دیگران که در شکنجه اند
ناسروده های من، همیشه ناسروده باد.
I am
ی تو من هیچم
ای شبم؛ دور از تو بی مهتاب!
دوست می دارم تو را، تا آنسوی دنیا!
دوست می دارم تو را، تا آنسویِ قصرِ طلایی رنگِ اخترها!
دوست می دارم تو را، ای از برایم نقطه پایان هر مقصد!
دوست می دارم تو را، ای بی تو من نابود!
shahali
اولین خبر
بهار
شاخه های هر درخت را
به شکوفه ها، اجاره می دهد.
آخرین خبر
من هنوز زنده ام...
hesam gol
باز کردم همهٔ پنجره ها را با شوق
تا صدایی شاید...
تا مگر زمزمه ای از آن دور...
خبری اما نیست
و در این لحظه که من می لرزم؛
باد پاییزیِ سرد
ناگهان در بغلم می گیرد.
تا مگر در بغل خود گیرم
سایه ام را که به دیوار اتاقم لرزید
می گشایم آغوش
می دوم اما شمع
می شود از نفسِ بادِ پگاهان خاموش
سایه ام می میرد.
Ali_karimi81_
وحشتم از شب و از سرما نیست.
برف، هر چند که در این صحرا
می رسد
تا کفل اسب سیاهم
اما
پیش می باید رفت.
وحشت من همه از مردن، در تنهایی است.
وحشت من، همه از تنهایی است.
Ali_karimi81_
من نمی دانم که در گرداب تنهایی، چه باید کرد.
🍁paiiz
- چونان گوشوار دختر کولی بوقت رقص -
بیتابم.
donya Ahmadi
حجم
۴۰٫۶ کیلوبایت
حجم
۴۰٫۶ کیلوبایت
قیمت:
رایگان