بریده‌هایی از کتاب دیگرانی ها

آن درد که بر روح و دلم رفت ندانی...

تنها میان این‌همه تن‌ها باید که تنها را بلد باشم

مردها سخت می‌شکنند... اما اگر بشکنند... "سخت می‌شکنند"

رفتم به بهشت، آنچنان خوب نبود!

مردها سخت می‌شکنند... اما اگر بشکنند... "سخت می‌شکنند" تا زنده ام نخواهید فهمید چه می‌گویم، سن درخت وقتی معلوم میشود که ساقه اش قطع شود!

این غصه‌ها اندازه‌ی من نیست

خدا رحمت کند این زنده تن را بیامرزد خدا عاشق شدن را برای من خودم مرثیه گفتم خدا رحمت کند مرحوم "من" را

من سبز تر از جنگل انبوه شمالم

دلم چرک است و چرکین است دنیایم بخواهم یا که نه این است دنیایم تمام روزها میخندم و شادم ولی شبها چه غمگین است دنیایم

بهتر نکند نگاه شاعر در ماه انگار دوباره می شود قافیه "آه" من بی مدد تو وزن هم می بازم لاحول و لا قوت الا بالله

دست مرا پس می‌زنی؟ از عشق بی حاصل شدی هربار تا موجی شدم، هر دفعه تو "ساحل" شدی چیزی ندارم جز همین اشعار گنگ بی هدف تاجی سر "ساحل" نزد هر "موج" جز مشتی صدف

حالا تو حق زندگی داری من مرگ را هر لحظه می‌پویم باشد، در آغوش کسی خوش باش من هم برایت شعر میگویم

گرفتم سالها من روزه‌ی طغیان و اشک و آه که با این اشکها افطار شد وقتی که فهمیدم...

قافیه ها اشتباه است! سر نهادم روی هر شانه و اما تکیه، نه بغض کردم تا دلت خواهد ولیکن گریه، نه بعد تو بین همه آغوش‌ها چرخیده‌ام بوسه چیدم، شعر گفتم، دست دادم، هدیه نه بعد تو از تو فقط حس غزلها مانده است قبل از این هم شعر می‌گفتم ولی این عده نه بعد تو قلبم خودش را بر در و دیوار زد قلب من هرکار با خود کرد اما سکته نه بعد تو من دفتر بازی شدم پیش همه درد گفتم، بغض خوردم، ناله کردم، شکوه نه بعد تو تنها فقط لبخند ازیادم برفت عطر مویت، طعم لب، آغوش تو، یا غیره نه سهم من از این جهان و تو همانی شد که بود من ز دنیایم تو  و از تو... ولی نه، گریه نه

و دنیایم پر است از بی صدایی

من که خواب و کلید هم دوراست برق بالاسریم روشن ماند

تمام من، همه از دم دروغ است وجود این منِ مبهم دروغ است

دیگر این قافیه‌ها دست کسی نیست که نیست داد و بیداد که فریاد رسی نیست که نیست آن که پر زد ز جهانم که دگر رفت که رفت حال این کل جهان جز قفسی نیست که نیست

باید از رفتنت نیاندیشم و به عطر تنت نیاندیشم رفتی و رفتن تو یادم داد که به برگشتنت نیاندیشم قید هرچه غرور را بزنم و به نه گفتنت نیاندیشم با تو ام ای غرور کاری کن تا که به کشتنت نیاندیشم من کماکان نترس و مغرورم باید از رفتنت نیاندیشم

می‌ترسم از دل‌ناگرانی‌ها از خنده‌ات با دیگرانی‌ها می‌سوزم از این سرگرانی‌ها با این منِ عاشق مدارا کن! رفتن گناهم بود می‌دانم عشق اشتباهم بود می‌دانم