بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بینوایان | طاقچه
تصویر جلد کتاب بینوایان

بریده‌هایی از کتاب بینوایان

۳٫۹
(۵۶)
عشق حد وسط ندارد، یا نابود می‌کند یا نجات می‌دهد.
hamid
عشق حد وسط ندارد، یا نابود می‌کند یا نجات می‌دهد.
mohamin
اینجا مردی خفته است که سرنوشتی بسیار غریب داشت.
hamid
چه دردناک است که کسی نشانی محبوبش را نداند.
hamid
فقر در جوانی اگر به موفقیت منتهی شود، هم ارادهٔ آدمی را به تلاش وا می‌دارد و هم روح انسان را اعتلا می‌بخشد. جهش به‌سوی زندگی ایده‌آل از همین‌جا آغاز می‌شود. جوان ثروتمند صدها خوشگذرانی دارد؛ سوارکاری، شکار، نگهداری از سگ‌ها، دود و دم، قماربازی، غذای خوب و چیزهای دیگر. اما جوان فقیر سختی را به جان می‌خرد تا نانی به دست آورد، نان را که خورد، آن‌گاه غرق در رویا می‌شود. خودخواهی را کنار می‌گذارد و مردم را دوست می‌دارد. نفرت از قلبش بیرون می‌رود و به‌جای آن روشنی به روحش بازمی‌گردد. آیا چنین کسی بدبخت است؟ نه، هرگز. این بود آنچه بر ماریوس گذشت.
کاربر ۹۵۰۱۳
کسی که عشق را شناخته باشد، معنی درخشان کلمهٔ «او» را می‌داند.
mohamin
فیلسوف‌های واقعی همیشه احساسات عمیقی را تجربه می‌کنند.
mohamin
«چیزی نشده. شما خانم پون‌مرسی شده‌اید، من هم آقای ژان شده‌ام.» «شاید چون خوشبخت شده‌ام با من مخالف شده‌اید؟» این سؤال سادهٔ کوزت برای ژان والژان خیلی عمیق بود. رنگش پرید. لحظه‌ای سکوت کرد و بعد زیرلب با خود گفت: «هدف زندگی من، خوشبختی او بود. امروز وقتش رسیده که از زندگی او بیرون بروم. «کوزت تو خوشبخت شدی، وظیفهٔ من دیگر به پایان رسیده.»
hamid
چه دردناک است که کسی نشانی محبوبش را نداند.
mohamin
داستان غم‌انگیزی بود. کوزت در هشت سالگی قلبش نسبت به همه‌چیز سرد شده بود. اما تقصیر او نبود.
hamid
این زن و شوهر از آن دسته مردم ناهنجار و زیرک بودند. از طبقهٔ پست جامعه که جوانمردی، شرافت و درستی سرشان نمی‌شد. در ذات این زن ریشهٔ توحش و در مرد، طبعِ گدایی وجود داشت. در دنیا آدم‌های خرچنگ‌صفتی وجود دارند که پیوسته به‌سوی ظلمت و تاریکی می‌روند و در زندگی بی‌آن‌که گامی به جلو بردارند، به عقب می‌روند. آن‌ها هرروز بد و بدتر می‌شوند و بیش از پیش خود را به سیاهی و زشتی می‌آلایند.
hamid
به‌جز دوست داشتن، چیز دیگری در دنیا وجود ندارد.
mohamin
موشی که در تله افتاد بسیار نحیف بود، اما گربه از موش لاغر هم کیف می‌کند.
hamid
در رمان‌های عاشقانه، چنان از نگاه کردن سؤاستفاده شده که ارزش آن از میان رفته است. و امروزه به سختی می‌توان گفت که دو انسان همدیگر را دوست می‌داشتند، چون یکدیگر را دیده بودند. با این‌همه، دوست داشتن این‌گونه شروع می شود، فقط و فقط به همین‌گونه. باقی، همه بعد از «نگاه» می‌آید.
mohamin
روزی که پدربزرگش او را از خانه بیرون کرد، او هنوز بچه بود. اما امروز دیگر مردی شده بود و خودش هم این را احساس می‌کرد. درواقع فقر به نفعش تمام شده بود. فقر در جوانی اگر به موفقیت منتهی شود، هم ارادهٔ آدمی را به تلاش وا می‌دارد و هم روح انسان را اعتلا می‌بخشد. جهش به‌سوی زندگی ایده‌آل از همین‌جا آغاز می‌شود. جوان ثروتمند صدها خوشگذرانی دارد؛ سوارکاری، شکار، نگهداری از سگ‌ها، دود و دم، قماربازی، غذای خوب و چیزهای دیگر. اما جوان فقیر سختی را به جان می‌خرد تا نانی به دست آورد، نان را که خورد، آن‌گاه غرق در رویا می‌شود. خودخواهی را کنار می‌گذارد و مردم را دوست می‌دارد. نفرت از قلبش بیرون می‌رود و به‌جای آن روشنی به روحش بازمی‌گردد. آیا چنین کسی بدبخت است؟ نه، هرگز. این بود آنچه بر ماریوس گذشت
طاها ساربان
اینجا مردی خفته است که سرنوشتی بسیار غریب داشت.
Ali
دلش می‌خواست آغوش بگشاید، او را صدا بزند، به سمتش بدود. کلمات محبت‌آمیز از قلبش به لب‌هایش رسید اما به خاطر خلق و خویش، کلماتی خشن از دهانش بیرون آمد: «چرا به اینجا آمدی؟ آمده‌ای که از من عذرخواهی کنی؟ به اشتباهاتت پی بردی؟»
hamid
درواقع فقر به نفعش تمام شده بود. فقر در جوانی اگر به موفقیت منتهی شود، هم ارادهٔ آدمی را به تلاش وا می‌دارد و هم روح انسان را اعتلا می‌بخشد.
نفیسه
فقر در جوانی اگر به موفقیت منتهی شود، هم ارادهٔ آدمی را به تلاش وا می‌دارد و هم روح انسان را اعتلا می‌بخشد. جهش به‌سوی زندگی ایده‌آل از همین‌جا آغاز می‌شود. جوان ثروتمند صدها خوشگذرانی دارد؛ سوارکاری، شکار، نگهداری از سگ‌ها، دود و دم، قماربازی، غذای خوب و چیزهای دیگر. اما جوان فقیر سختی را به جان می‌خرد تا نانی به دست آورد، نان را که خورد، آن‌گاه غرق در رویا می‌شود. خودخواهی را کنار می‌گذارد و مردم را دوست می‌دارد. نفرت از قلبش بیرون می‌رود و به‌جای آن روشنی به روحش بازمی‌گردد. آیا چنین کسی بدبخت است؟ نه، هرگز.
ebrahim1 25
در همین لحظه، ناگهان احساس کرد که سطل سبک شده است. دستی بزرگ دستهٔ سطل را گرفته بود و آن را به‌راحتی می‌برد. کوزت سرش را بلند کرد.
♡Reyhaneh♡

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد