بریدههایی از کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)
۴٫۷
(۵۵)
نماز شبهای خانم دباغ، روزه گرفتنهایش، سازش ناپذیری او با چپیها، حجابش، قاطعیت و مدیریتش چیزهایی است که از آن دوران برای من خاطره شده است.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
انسان باش، بیندیش، راه انتخاب کن و در این راه ثابت قدم باش.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
این خواست قلبی امام بود که نمایندگانش در قلب امپراتوری شرق و خانه بزرگ کمونیسم محکم، قوی و پرصلابت ظاهر شوند و بتوانند در مواقع ضروری و در بحران خوب تصمیم بگیرند و خوب عمل کنند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
امام یک نامه میخواهد برای گورباچف بفرستد که اصلاً احتیاجی به وجود یک خانم در آنجا نیست، همراه هیئت زنی را به مسکو میفرستد، اصلاً چه لزومی دارد واقعاً اگر آقای جوادی آملی تنها این نامه حضرت امام رابرای آقای گورباچف میبردند و برمیگشتند، آیا مشکلی پیش میآمد؟ من یقین دارم که هیچ مشکلی پیش نمیآمد ولی چرا حضرت امام یک خانم هم انتخاب میکند که همراه این هیئتنامه را ببرند! حضرت امام میخواهند بفرمایند که حضور زنان در همهجا لازم و ضروری است. زنان باید میدان دار باشند [...] حضرت امام علاوه بر این که میخواهند حضور و ظهور زن را در نقشهای مختلف اعلام کنند، به نظر من مسئله بینالمللی هم همینجا حل میکنند که حضور یک زن در رابطه با مسائل بینالمللی باید باشد، و من که رهبر شما هستم برای اولین و یا آخرینبار که میخواهم پیامی را برای جوامع بینالمللی بفرستم؛ هم از قشر زنان و هم از قشرمردان انتخاب کرده و اعزام میکنم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آقای گورباچف مانند ورودش دوباره شروع به دست دادن با یکیک افراد کرد، وقتی در مقابل من ایستاد آقای جوادی آملی و سایرین همینطور داشتند مرا نگاه میکردند. شرایطی نبود که از حاجآقا بپرسم چکار کنم. دیدم که اگر تو ذوق گورباچف بزنم خیلی بد است، از اینرو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را بر روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد و این نوع دست دادنم برای گورباچف که رهبری امپراتوری شرق را به عهده داشت، خیلی سخت و گران آمد. سعی کرد به روی خود نیاورد و گفت: «من دستم را برای دست دادن دراز نکردم، بلکه دستم را به سوی این مادر انقلاب دراز کردم که بگویم ما همسایههای خوبی هستیم؛ ما دست بیاسلحهمان را به سوی شما دراز میکنیم، شما هم مردهایتان را تشویق کنید که دست بدون سلاحشان را به سوی ما دراز کنند.» آقای جوادی آملی به آرامی گفت: «ما نیز دوستدار صلح و خواستار آرامش هستیم.» سپس از اتاق خارج شدیم، گورباچف که برای استقبال ما نیامده بود، هنگام خداحافظی تا پایین پلهها به بدرقه آمد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
به یاد دارم که روزی در همین مسئولیت، با همان وضعیت و ظاهر همیشگی یعنی با پوشش مانتو و شلوار و مقنعه خدمت ایشان رسیدم. حضرت امام در این دیدار خیلی راحت به من گفتند: «شما چرا چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان چادر بخرد!» عرض کردم: «حاج آقا چادر دارم ولی نمیشود با اسلحه و قطار فشنگ و با تجهیزات دیگر از کوه و تپه بالا رفت.» امام فرمودند: «حالا که شما دارید توی شهر کار میکنید.» و این تذکر امام برای من ملکه شد، تا در تمام اوضاع و احوال و در منظر جامعه با پوشش کامل چادر ظاهر شوم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
این برخورد امام برای ما درسهای بزرگ و بسیاری داشت و ما دریافتیم که اصل، انقلاب و اسلام است، و هر کس در مقابل آن بایستد به ناچار باید کنار برود؛ حتی اگر آن فرد روحانی باشد و در گذشته زحمات زیاد و مصایب فراوانی برای انقلاب کشیده باشد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
درسی بزرگ در زندگی گرفتم که هیچگاه جلوتر از امام، رهبر و مقتدایم حرکت نکنم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
برایمان یقین حاصل شد که در این کار یکی از دو گروه ضد انقلاب کومله یا دمکرات دخالت دارد. از بچهها خواستم که منطقه را جستوجو کنند. طولی نکشید که جسد او را در بدترین وضع ممکن به شکل هولناک و فجیعی پیدا کردیم. وقتی آدم به این جسد نگاه میکرد بدنش میلرزید، بینی و گوشها را بریده و از نخی رد کرده بودند و مانند گردنبند به گردن جنازه انداخته بودند، بعد دستهایش ـ را به پشت گردنش بسته و سنگی را روی سرش گذاشته بودند، کاغذی هم بر روی سینهاش بود که در آن نوشته شده بود: این «سزای کسی است که از انقلاب و رژیم خمینی دفاع کند و سزای کسی است که عکس خمینی در خانهاش دارد.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
گفتم: «راستش گفتنش برایم خیلی راحت نیست، درباره فرمانی است که درباره کلانتریها دادهاید: آخر ما چه طوری خیالمان راحت باشد که اسلحه بهدست اینها بدهیم، اینها همانهایی هستند که تا دیروز بچههای ما را میکشتند و مادران زیادی از کارهای آنها داغ دیده هستند، حالا ما برویم بگوییم دست شما درد نکند، بفرمایید این هم اسلحه!»
حضرت امام با یک هیبتی چنان نگاه تندی به من کردند که من دیگر هیچ نگفتم، ایشان فرمودند: «اگر شما زندان رفتید، اگر شما شکنجه شدید، اگر شما تبعید شدید و دوری بچههایت را تحمل کردی و هر بلایی سر بدنت آمد اما این امتیاز را داشتی و داری که به راحتی خودت برای دخترهایت شوهر انتخاب کنی، برای پسرهایت خودت زن انتخاب کنی؛ ولی اینها آنقدر بیچاره بودند که برای یک لقمه نان تأمین زندگیشان، حتی اجازه انتخاب عروس و دامادشان به دست خودشان نبود. ساواک باید برای اینها انتخاب میکرد. شما چرا حالا دارید مانع میشوید که اینها آدم بشوند؛ اینها به زندگی برگردند، اینها به مسئولیت برگردند. شما بگو چقدر روی ایشان کار کردی؟ چقدر برایشان کلاس گذاشتی؟ چقدر به آنها درس دادی، این مدتی که اینها از کارکردنشان جلوگیری شد...»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
مطلب امام بهترین الهام بخش ما بود که مردم مؤثرترین راه رسیدن به اخبارند از اینرو برای ایجاد رابطه با مردم و ترغیبشان برای این امر، ابتدا باید سطح آگاهی و بینش مردم ازمسائل پیرامونشان بالا می رفت و بر تحرکات ضد انقلاب حساس میشدند و بر ارائه گزارش دیدهها و شنیدههای خود به ما، احساس تکلیف می کردند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
فضای پرالتهاب آن روزها و توطئههای روزافزون منافقان در آن روزها، ایجاب میکرد که ما اخبار و اطلاعات زیادی را جمع و پس از شناسایی دقیق؛ کانونهای توطئه را متلاشی کنیم.
برای دسترس به اطلاعات و اخباری دقیق از وضعیت فعالیت گروهکها در شهر، بهترین روش به فرموده امام استفاده از اطلاعات ارتش بیست میلیونی و اتکا به مردم انقلابی بود.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
یکی از محلات مناسب و مستعد برای فعالیت ضد انقلاب منطقه غرب کشور بود. از اینرو ضد انقلاب و گروهکهای خود باخته از همان بد و پیروزی انقلاب دشمنی و عنادشان را از آنجا آغاز کردند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
در خصوص گفتوگوهای مطبوعاتی و یا حتی تلویزیونی، حضرت امام بدون اینکه بپرسند خبرنگار آقاست یا خانم، اجازه دیدار میدادند. و بنابر فتوای ایشان نیازی نبود که زنان دیگر را امر به حجاب کنیم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
شبی در جنوب لبنان درمنزل شهید چمران بودیم. بعد از این که همه میهمانها رفتند او گفت که برویم کنار نهر داخل حیاط. رفتیم، صحنه خیلی جالب و زیبایی بود؛ کنار حوض سنگهایی به طرز زیبا و بدیعی در اشکال مختلف هندسی چیده شده بود که از برخورد آب با این سنگها موسیقی و صدای دلنشینی برمیخاست، آبشاری هم ایجاد شده بود که خیلی دلربا بود و روح و جان انسان را نوازش میداد. دکتر چمران وقتی دید من محو زیبایی آن صحنهام گفت: «این سنگها را با دستهای خودم از کنار دریا به اینجا آوردهام» و از آن مرد با چنان روح بزرگ و لطیفی، چنین کاری عجیب بود. مردی پیشگام در تمام عرصهها: مجاهدت با نفس، تحصیل علوم کلاسیک و آکادمیک، کسب انواع فنون رزمی، نظامی و چریکی، انجام تمام فرایض واجب و اکثر مستحبات.... ازخدمتکار آن خانه شنیدم که آقای دکتر شبها به کنار آن جوی میرود و در ساعتی که همه غرقِ خواب هستند، به نماز میایستد و دل به راز و نیاز با خدا میسپارد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
وقتی خبر رسید که پسر هفت ـ هشت سالهاش در امریکا غرق شده، خم به ابرو نیاورد و راست قامت ایستاد و گفت انالله و اناالیه راجعون، از این حادثه بیتاب نشد و تغییری در برنامههای روزانهاش چون نماز، مدیریت مدرسه و هدایت جوانان، جلسات و رفتوآمدها و... به وجود نیامد. این صلابت و استواری تنها از شخصیتی خدایی ساخته است. شخصیتی که روحش با خدا عجین شده باشد. این مرد که بود که وقتی خبر مرگ عزیزترینش به او رسید قامتش شکسته نشد و چون کوه استوار ایستاد؟! مردی پارسا، متقی، بیباک و متهور، شجاع، دانشمند، با گذشت و فداکار، عارف و مجاهد فیالله... که خداوند با شهادت عزیزترش کرد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«واستعینوا بالصّبر والصلّوهٔ و انها لکبیره الّاعلی الخاشعین»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
در نوفل لوشاتو، در بیت امام، همه چیز براساس نظم و تقسیم کار بود، هر کس در حوزه وظایفش فعالیت میکرد، یکی بر روی مطبوعات خارجی و ترجمه آنها دیگری در ارتباط با شاخه انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و امریکا و نفر بعدی در ارتباط با روحانیون مبارز کار میکرد، یکی ترتیب ملاقاتها را میداد و یکی هم با سازمانها و مراکز مرتبط بود و پیام میداد و اخبار میگرفت، تعدادی هم مصاحبهها و سخنرانیهای امام را پیاده میکردند و...
نوفل لوشاتو، بازار کار و فعالیت غریبی بود، در آنجا هیچکس بیکار نبود، هیچ وقتی تلف نمیشد.
mh.ranjbari
در حین مصاحبه ساعت تجدید وضوی امام فرا رسید و من باید میدیدم که آیا دستشویی تمیز و مرتب است یا خیر، لذا به آقایان گفتم که چون این وظیفه به عهدهام میباشد باید بروم آقایان گفتند: «مگر میشود انسانی بتواند حتی مسائل فیزیکی وجودش را به کنترل خود در آورد؟» گفتم: «بله! چون شما امام را نمیشناسید.» و برای اثبات حرفم به آنها گفتم میتوانم پنجره آشپزخانه را باز گذارم و شما تا چند دقیقه دیگر که امام به طرف دستشویی میروند، ایشان را از پنجره ببینید من به کار خود بازگشتم و آنها به حیاط آمدند و در همان دقیقهای که گفته بودم، امام را دیدند که برای تجدید وضو میرفتند.
کاربر ۱۵۴۳۵۷۸
نظم و برنامه جزء لاینفک زندگی این مرد بزرگ تاریخ بود. نمیشد یکبار سراغ او را بگیری مثلاً بگویند که برای تجدید وضو رفته است. وضوی ایشان وقت و زمان خودش را داشت و آنان که در معیت او و بیتش به سر میبردند، از آن آگاه بودند.
کاربر ۱۵۴۳۵۷۸
حجم
۶۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۶۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۵۱,۵۰۰۵۰%
تومان