بریده‌هایی از کتاب نظریه‌های مشاوره و روان درمانی۲ (رشته روانشناسی)

گلاسر رفتار انسان را به یک اتومبیل تشبیه می‌کند. نیازهای اساسی انسان (نیاز به تعلق خاطر، قدرت، آزادی، تفریح و بقا) موتور ماشین هستند. این ماشین توسط خواسته‌ها هدایت می‌شود. چرخ‌های عقب آن هم احساسات و فیزیولوژی هستند. انسان‌ها روی احساسات و فیزیولوژی خود به نسبت چرخ‌های جلو (یعنی و تفکر) کنترل کمتری دارند و کمتر می‌توانند آن‌ها را هدایت کنند. و تفکر درست مثل چرخ‌های جلوی ماشین، جهت رفتار را تعیین می‌کنند. طبق نظریهٔ کنترل، تغییردادن مستقیم احساسات یا فیزیولوژی (چرخ‌های عقب) بدون کمک‌گرفتن از یا تفکر (چرخ‌های جلو) دشوار است.

آدلر درنتیجهٔ تحقیقات خود اعتقاد داشت، رفتار انسان‌ها محصول تجارب گذشته، محرک‌های محیطی و وراثت نمی‌باشد بلکه انگیزهٔ اصلی و قوهٔ محرکهٔ درونی رفتارهای انسان، احساس حقارت و علایق اجتماعی است که افراد در مناسبات بین‌فردی خود برقرار می‌سازند. او معتقد بود، انسان‌ها موجوداتی خلاق، اجتماعی و تصمیم‌گیرنده‌ای هستند که با انتخاب و تصمیم‌های خود نه تنها می‌توانند از تجارب ناخوشایند گذشته رهایی یابند بلکه قدرت تأثیرگذاری در زمان حال و دستیابی به اهداف آینده را دارند.

افراد به‌جای به‌کارگیری واژه‌هایی مانند هرگز، همیشه، به‌طور حتم، هیچ‌وقت، بهتر است از واژه‌هایی مانند گاهی اوقات، به تقریب و گاهی، در مواردی استفاده کنند

عدم ارائه راهکارهای لازم برای زندگی: بسیاری از درمانگران می‌گویند، دیدگاه اصالت وجودی راهکارهای لازم برای تغییر در زندگی را به درمانجویان نمی‌دهد. اگرچه در این رویکرد درمانی فرصت صحبت‌کردن و درک‌شدن به درمانجویان داده می‌شود ولی بسیاری از درمانجویان توقع دارند که مشاور یا درمانگر به‌طور دقیق به آن‌ها بگوید در شرایط استرس‌زا یا در موقعیت‌های تهدیدکننده زندگی چه کار کنند.

مفهوم اختلالات روانی از دیدگاه اصالت وجودی درمانگران وجودی اختلالات روانی و مشکلات رفتاری را محصول انتخاب‌های غلط، بی‌معنایی در زندگی، تلاش بیش از حد در جهت ذوب‌شدن با دیگران یا تلاش وافر در جهت اجتناب از دیگران، از بین‌رفتن هویت فردی، احساس بی‌مسئولیتی در مقابل خود، دیگران و آینده، عدم تلاش در جهت انگیزه‌دارنمودن زندگی، فقدان تلاش برای کنترل اضطراب وجودی و فرار از مواجه‌شدن با موقعیت‌های ناشناخته و تازه می‌دانند (اسپینی لی، ۲۰۰۷).

اما در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ گروهی از دانشمندان مانند کابات - زین، سگال، ویلیامز، تیزدل، لینهان، هیز، استروسهال و ویلسون با الهام از فلسفهٔ شرقی و آئین‌های شرقی از جمله آموزه‌های بودا و ذن در زمینهٔ مراقبه، درمان‌های موج سوم را پایه‌گذاری کردند. مفروضهٔ اساسی همهٔ درمان‌های موج سوم نه تنها تغییر محتوای افکار نیست بلکه پذیرش محتوای تفکر می‌باشد. به دیگر سخن مشاهده و توجه به تجربهٔ فردی درونی، توصیف و برچسب‌زدن و بی‌طرفی در تجربه و عدم واکنش به تجربهٔ فردی از مفروضهٔ اساسی درمان‌های موج سوم می‌باشد.

نظرگاه سارتر که گفته صرف‌نظر از اینکه چه بوده‌ایم، اکنون می‌توانیم تصمیم بگیریم چیز به‌طور کامل متفاوت شویم و ما حق انتخاب، تعهد، مسئولیت و آزادی را داریم،