بریدههایی از کتاب جنایتهای ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر
۳٫۹
(۷)
پس از ده روز به خرمشهر بازگشتم. به دوستانم گفتم: ما در وهم و خیال باطل به سر میبریم، برادران! برای من این یقین حاصل شده است که هرکس میخواهد خودش و خانوادهاش سالم بماند باید وسایلی را که از خرمشهر به غارت برده، برگرداند و گرنه دست تقدیر به شدت از او انتقام خواهد گرفت.
کتاب یار مهربان
سه ماه از خرید خانهای که من آن را با فروش اموال مسروقه از خرمشهر صاحب شده بودم گذشته بود که یک حادثه بزرگ مرا به خود آورد. خانهام دچار یک آتش سوزی بزرگ شد و تمام وسایل زندگی همسر و فرزندانم در آن سوختند.
وقتی به منزل آمدم تنها مشتی خاکستر دیدم. تمام وسایل شخصیام سوخته و باد آنها را با خود برده بود.
یکی از خانمها گفت: پسرم! بقای عمر خودت باشد. همسر و فرزندانت به محض اینکه به بیمارستان انتقال یافتند از دنیا رفتند. ما خیلی تلاش کردیم اما از سرنوشت نمیتوان فرار کرد.
کتاب یار مهربان
گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگترین ارتش خاورمیانه را دارد.
گفت: سرهنگ ثامر! به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤالهای تو پاسخ میگوید: دوست من! ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است
حمید
با خود گفتم: خدایا شکر. اگر من هم از آن لحظات تاریخی بهره نمیبردم، همین سرنوشت در انتظارم بود. آنها تا دیروز رفقای من بودند اما امروز دشمنان من هستند. آنها مرا تهدید به اعدام کردند اما امروز چتر رحمت بر سر من سایه افکنده است.
کتاب یار مهربان
در آن لحظات دریافتم که افراد من خود را برای شهادت آماده کردهاند. یکی از آنها به من گفت: جناب فرمانده تا دیروز تو را به فرماندهی قبول نداشتم. اما امروز به تو میگویم که فرمانده منی، زیرا ما را از بردگی آزاد کردی و به ساحل اسلام ناب محمدی (ص) رساندی.
به او گفتم: این عنایت خداوند عزوجل و اهل بیت علیهمالسلام بود.
کتاب یار مهربان
در آن لحظاتی که لباس رزمندگان اسلامی را بر تن کردم احساس خاصی به من دست داد. این لباس نظامی با اونیفورم نظامی کشورهای دیگر تفاوت داشت.
لباس نظامی رزمندگان اسلام در انسان احساس خاصی ایجاد میکرد، شاید به خاطر اینکه مزین به ارزشهای اسلامی و آزادگی بود.
به دوستان گفتم: آیا خوابیم یا بیدار؟ تا دیروز در کنار صدام میجنگیدیم. اما امروز در کنار سپاهیان اسلام دشمن او شدهایم!
کتاب یار مهربان
کامیون ایفا به شماره ۳۳۶۵۳۳ به سوی بغداد حرکت کرد. ایستگاههای بازرسی و کنترل در طول راه به ظاهر مخالفت میکردند؛ اما من میگفتم که: جناب فرمانده لشکر این اجازه را به من داده است. یکی از مسؤولان کنترل به من گفت: جناب سروان این کار نوعی شوخی است، هر چه دوست دارید ببرید، شهر مال خودمان است و این کالاها به مردم عراق تعلق دارد.
کتاب یار مهربان
هنگامی که رهبری احساس کرد که اهالی خرمشهر در میان ما ایجاد خطر میکنند، دستورات محرمانهای به فرمانده لشکرها و تیپها صادر کرد و اعلام کرد از طریق ترورهای محرمانه اینگونه افراد را از میان بردارند. از این رو هر شب سرهنگ دوم ستاد عزیز العلی با تعدادی سرباز برای دستگیری هر فرد خرمشهری مشکوک عازم میشد. آنگاه این شخص یا اشخاصی دیگر به دور از چشم اهالی شهر اعدام میشدند
کتاب یار مهربان
اما از نظر سیاسی، برادران ما در وزارت دفاع میگویند: عربهای خوزستان شاخههایی از حزب بعث را تشکیل دادهاند و تعدادی از جوانان آنها به عضویت در تشکلهای این حزب درآمدهاند. تلگرافهایی که از خوزستان به ما میرسد از ما میخواهند که برای نجات دادن آنها حرکت کنیم. در واقع اینها همه شعارهای ملی ما است، ما دوست نداریم هیچ فردی تحت ولایت امام خمینی به سر برد. ما در روز روشن سر آنها را از تن جدا خواهیم کرد و شما خودتان با چشمانتان خواهید دید. از دیدگاه ما هیچ فرد ایرانی طرفدار واقعی ما
کاربر ۴۱۷۵۷۱۱
حجم
۵۶۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۵۶۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۵۶,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد