تولید شالودهٔ همسانی اجتماعی است. [۳] جامعهٔ همسان جامعهٔ تولیدی است؛ یعنی همان جامعهٔ سودمند. هر عنصر به دردنخور، نه از کل جامعه، که از بخش همسان آن بیرون رانده می شود. در این بخش، هر عنصری باید در قبال عنصر دیگر سودمند باشد، بی آنکه فعالیت همسان هرگز قادر باشد به شکل فعالیتی فی نفسه معتبر درآید. یک فعالیت سودمند مقیاس مشترکی با فعالیت سودمند دیگر دارد، اما نه با فعالیتِ برای خود (لنفسه).
نیک وایلد
اما در حقیقت، تنها در تولید پیشه ورانه است که فردِ همسان تابعی است از تولیدات شخصی خویش، آنجا که ابزار تولید نسبتاً ارزان اند و پیشه ور می تواند مالک آن ها شود. در تمدن صنعتی، تولیدکننده از مالک ابزارآلات تولید متمایز شده است، و این دومی است که محصولات تولید را تصاحب می کند: درنتیجه، در جامعهٔ مدرن این مالک ابزار تولید است که تابع محصولِ تولید است؛ این او ــــ و نه تولیدکننده ــــ است که همسانی اجتماعی را پی می ریزد.
نیک وایلد
این تقلیل تا آنجا که ممکن است، به طبقات به اصطلاح متوسط نیز گسترش پیدا می کند، طبقات متوسطی که به طرق گوناگون از سود به دست آمده بهره مند می شوند. اما پرولتاریای صنعتی تا حد زیادی غیر قابل تقلیل باقی می ماند. این طبقه ارتباط دوگانه ای را با فعالیت همسان حفظ می کند: فعالیت همسانْ پرولتاریای صنعتی را نه از کار، که از سود محروم می کند. کارگران به عنوان عاملان تولید در چارچوب سازمان اجتماعی قرار می گیرند، اما تقلیل همسان [ساز] قاعدتاً فقط فعالیت مزدگیرانهٔ آن ها را تحت تأثیر قرار می دهد؛ آن ها نه به طور کلی و به مثابه انسان، که تنها به لحاظ رفتارشان در حین کار، درون همسانی روان شناختی ادغام می شوند. بیرون از کارخانه، و حتی خارج از عملیات های فنی آن، کارگر، نسبت به شخصی همسان (رئیس، بوروکرات، و غیره)، یک بیگانه است: انسانی با ماهیتی دیگر، ماهیتی تقلیل نیافته و به انقیاد در نیامده.
نیک وایلد
دقیقاً در بخش میانی این طبقهٔ به اصطلاح کاپیتالیست یا بورژوا است که تقلیلِ جهت مند شخصیت انسانی اتفاق می افتد و آن را به موجودیتی انتزاعی و قابل مبادله تبدیل می کند: به بازتابی از اشیای همسانی که فرد مالک آن ها است.
نیک وایلد