این هستی دهروزه به جز محنت و غم نیست
آسودگی آن بود که در ملک عدم بود
Ali Yeganeh
دیروز ساده بود چو گل، روی نازکت
جای نگاهِ کیست بر آن چهره خالها؟
Ali Yeganeh
در چشم من از روزِ ازل پرده برانداخت
چون آینه حیرانیام استاد ندارد
Ali Yeganeh
تقصیر فلک نیست اگر بیسروپاییم
چون ابر، پریشانی ما از کرم ماست
Ali Yeganeh
از هجر اگرچه نیست بلایی بتر، ولی
بدتر ز هجر، از غم هجران نمردن است
Ali Yeganeh
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم
Ali Yeganeh
هوس غیر اگر عشق شود، نیست عجب
پاکی حسن تو بسیار سرایت دارد
Ali Yeganeh
مگر ز عاقبت کارِ خویش باخبر است؟
که غنچه هم ز شکفتن به دیده نم دارد
Ali Yeganeh
صیاد ما بنای ستم تازه کرده است
مرغی که پرشکسته شد آزاد میکند
Ali Yeganeh
تندخویی مده از دست، که در گلشنِ حسن
گل بیخار به نرخ خس و خاشاک رود
Ali Yeganeh