بریدههایی از کتاب شعرهای در ستایش مادر
۵٫۰
(۶)
آنجهان راگفتم
میتوانی آیا
لحظهیی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهٔ مادر بود آن کم دارم
sadeghi
اگر افلاطن و سقراط بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست، انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد، مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پایبست و بی بنیان
مادربزرگ علی💝
آسمان را گفتم
میتوانی آیا
بهر یک لحظهٔ خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
مادربزرگ علی💝
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
sadeghi
مادر، ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم؟
وین چه عشقی است بزرگ؟
سیّد جواد
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم
سیّد جواد
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
سیّد جواد
آسمان را گفتم
میتوانی آیا
بهر یک لحظهٔ خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
سیّد جواد
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بیخوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
سیّد جواد
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنی کزان یک مگس رنجهای
که امروز سالار و سرپنجهای
به حالی شوی باز در قعر گور
که نتوانی از خویشتن دفع مور
دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟
چه پوشیده چشمی ببینی که راه
نداند همی وقت رفتن زچاه
تو گر شکر کردی که با دیدهای
وگرنه تو هم چشم پوشیدهای
سیّد جواد
حجم
۲۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۲۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان