بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پشت شیشه‌ی مات؛ روایتی داستانی از زندگی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی (قهرمانان انقلاب ۱۵) | طاقچه
تصویر جلد کتاب پشت شیشه‌ی مات؛ روایتی داستانی از زندگی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی (قهرمانان انقلاب ۱۵)

بریده‌هایی از کتاب پشت شیشه‌ی مات؛ روایتی داستانی از زندگی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی (قهرمانان انقلاب ۱۵)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۵ رأی
۳٫۱
(۱۵)
من از خواندن لذّت بیشتری می‌برم. وقتی کتابی به دست می‌گیریم، احساس می‌کنم می‌توانم خودم نویسنده باشم و بیافرینم؛ امّا وقتی فیلم می‌بینم، احساس می‌کنم در تصویرهای ذهنی من دخالتی انجام گرفته.
|قافیه باران|
رود بزرگ زاینده‌رود از وسط این شهر می‌گذرد. کنار این رود، پروفسور پوپ و همسرش آرمیده‌اند.» پدربزرگ وقتی نگاه پرسشگرم را دید، گفت: «پروفسور پوپ، یک انسان عاشق بود؛ باستان‌شناسی که نصف بیشتر عمرش را در ایران گذراند و حتّی وصیت کرد که بعد از مرگ، توی همان خاک دفنش کنند.»
|قافیه باران|
ورود سیدمحمّد حسینی بهشتی به هامبورگ، راه تازه‌ای را به نیروهای مسلمان نشان داد. او نشست‌های منظّمی را برای آموزش و تبلیغات برگزار می‌کرد و حتّی جلساتی را در کلیساهای آلمانی تشکیل می‌داد تا دین اسلام را به غیر مسلمانان هم بشناساند.
|قافیه باران|
در سال ۱۳۴۸ هم به عراق و به خدمت آیت‌الله خمینی رفتم.» بازجو پرسید: ـ گویا از ایشان خط و خطوط هم می‌گرفته‌اید؟ ـ ایشان مرجع تقلید هستند و طبیعی است که خیلی از ما از ایشان خط و خطوط می‌گیریم. ـ در این یکی ـ دو سال، چند تا سخن‌رانی داشته‌اید. موضوع سخن‌رانی‌ها چه بوده؟ ـ خودتان می‌دانید؛ بحث اصلی ما، روشنگری جوانان از اوضاع و احوال جهان به ویژه اوضاع و احوال خاورمیانه است. ـ پس در باره‌ی اسراییل هم زیاد بحث کرده‌اید؟ ـ جنگ اعراب و اسراییل برای همه‌ی مسلمانان اهمیت دارد.
takhtary
نظر من این است که روحانی با توجه به موقعیت خود و استفاده از برخی شگردها می‌تواند بچّه‌ها را جذب خودش کند. این البتّه فقط مختص روحانیان نیست. دیگران هم اگر سخن شیرین داشته باشند، می‌توانند. درس معلّم ار بود زمزمه‌ی محبّتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. من ترجیح می‌دهم ادبیات و انشا را با بچّه‌ها کار کنم.
takhtary
آن روز، موضوع انشا این بود: «چه‌طور می‌توان در جامعه‌ای زندگی کرد که حق و حقوق برخی از آدم‌ها پایمال می‌شود؟»
|قافیه باران|
«سیدمحمّد، در دانشگاه، رشته‌ی معقول و منقول را که امروز الهیات خوانده می‌شود، برای تحصیل انتخاب کرده بود. در سال ۱۳۳۰، یعنی وقتی ۲۳ سال داشت، مدرک کارشناسی الهیات گرفت. هم‌زمان در دبیرستان‌ها زبان انگلیسی درس می‌داد. بعد از تدریس زبان انگلیسی هم روزی سه ساعت به درس اسفار و شفا می‌رفت که بررسی اندیشه‌های ملاصدرا و ابوعلی‌سینا بود.
|قافیه باران|
راننده گفت: «عدّه‌ای از مسافران امروز بلند بلند در باره‌ی قصر شما حرف می‌زدند. من هم با اجازه آن‌ها را آوردم تا خانه‌ی شما را ببینند و باورشان شود که شما یک خانه‌ی معمولی دارید.» دکتر بهشتی جلو رفت و خطاب به محافظانش که قصد داشتند با مردم برخورد کنند، گفت: «این راننده با این دروغ‌پردازی‌ها متعهّدانه برخورد کرده. شما باید آگاهی به دست آورید. به خاطر ما هیچ‌کس کاری نکند. انقلاب اسلامی نباید تنزّل کند در سطح بنده و امثال بنده. ما کی هستیم؟ من گفته‌ام اگر ما به هر عنوانی قربانی بشویم، خدا را شکرگزار خواهیم بود و سپاسگزار.»
takhtary
خیلی‌ها هستند که ذهنشان در آنِ واحد قدرت تجزیه و تحلیل چند چیز را دارد. سیدمحمّد هم جزو همان‌هاست. صبح، در مدرسه، زبان انگلیسی درس می‌داد و عصرها در محضر علّامه طباطبایی فلسفه می‌آموخت.
takhtary
نسبش بعد از چهل پشت به امام زین‌العابدین می‌رسد.
takhtary
«پروفسور پوپ، یک انسان عاشق بود؛ باستان‌شناسی که نصف بیشتر عمرش را در ایران گذراند و حتّی وصیت کرد که بعد از مرگ، توی همان خاک دفنش کنند.»
takhtary
«اسلام همیشه به اروپا متّصل بوده و سعی داشته است اروپاییان را از سیاهی قرون وسطی نجات دهد و به رنسانس و دوران روشنگری برساند. امروز امّا همکاری‌های علمی نادیده گرفته می‌شود و جنگ‌ها به یاد می‌ماند. اسلام به اروپاییان روحیه‌ی زیستن در کنار یکدیگر را آموخت و آموخت که ما انسان‌ها بدون مرز هم می‌توانیم با هم دیدار کنیم. من هرجا باشم، خودم را به تو می‌رسانم تا این دوستی را ثابت کنم. وقتی مسلمانان پای به اندلس گذاشتند، با خود علم و دانش و روشنگری را به ارمغان آوردند، و نقطه‌ی پیوند مسلمانان اروپا در سده‌های پیشین، همین علم و دانش بود؛ سوغاتی که دانشمندانی چون ابن‌رشد به اروپاییان هدیه کردند...»
fateme
از پنج‌سالگی شروع به تحصیل کرد و آن‌قدر حافظه‌اش خوب بود که بعضی‌ها تعجّب می‌کردند. با همین کتاب عمّ‌جزء که با ابجد شروع می‌شود، سروکار داشت. من خودم هم درسش می‌دادم. البتّه یک معلّم بود... خدا رحمتش کند... پیش او می‌رفت و هر روز می‌گفت که من درس امروز را یاد گرفته‌ام؛ همین‌حالا درس فردا را هم به من بگویید. پدرش دعای سحر را به شعر درآورده بود. سیدمحمّد آن را از حفظ می‌خواند. پشت سر پدربزرگش می‌ایستاد و مثل او نماز می‌خواند. یک روز پدربزرگش گفت: «الهی که خداوند تو را عالم ربّانی کند.»
خانم معلم

حجم

۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد