رود بزرگ زایندهرود از وسط این شهر میگذرد. کنار این رود، پروفسور پوپ و همسرش آرمیدهاند.»
پدربزرگ وقتی نگاه پرسشگرم را دید، گفت: «پروفسور پوپ، یک انسان عاشق بود؛ باستانشناسی که نصف بیشتر عمرش را در ایران گذراند و حتّی وصیت کرد که بعد از مرگ، توی همان خاک دفنش کنند.»
|قافیه باران|
ورود سیدمحمّد حسینی بهشتی به هامبورگ، راه تازهای را به نیروهای مسلمان نشان داد. او نشستهای منظّمی را برای آموزش و تبلیغات برگزار میکرد و حتّی جلساتی را در کلیساهای آلمانی تشکیل میداد تا دین اسلام را به غیر مسلمانان هم بشناساند.
|قافیه باران|
من از خواندن لذّت بیشتری میبرم. وقتی کتابی به دست میگیریم، احساس میکنم میتوانم خودم نویسنده باشم و بیافرینم؛ امّا وقتی فیلم میبینم، احساس میکنم در تصویرهای ذهنی من دخالتی انجام گرفته.
|قافیه باران|
آن روز، موضوع انشا این بود: «چهطور میتوان در جامعهای زندگی کرد که حق و حقوق برخی از آدمها پایمال میشود؟»
|قافیه باران|
«سیدمحمّد، در دانشگاه، رشتهی معقول و منقول را که امروز الهیات خوانده میشود، برای تحصیل انتخاب کرده بود. در سال ۱۳۳۰، یعنی وقتی ۲۳ سال داشت، مدرک کارشناسی الهیات گرفت. همزمان در دبیرستانها زبان انگلیسی درس میداد. بعد از تدریس زبان انگلیسی هم روزی سه ساعت به درس اسفار و شفا میرفت که بررسی اندیشههای ملاصدرا و ابوعلیسینا بود.
|قافیه باران|