بریدههایی از کتاب پابهپای باران؛ دو گزارش از خرمشهر
۴٫۸
(۴)
با اشاره دست او جای اصابت اولین گلوله خمپاره را بر پشتبام مسجد میبینیم. لب پشتبام بود؛ کنار گلدسته، که به اندازه گودی کف دست خالی شده بود و یک پیت پر از «سهراهی» زنگزده که بچهها به جای نارنجک، تانکهای عراقی را با آنها نشانه میرفتند. یکی از سهراهیها را برمیداریم. زنگ زده است. مثل خیلی از فکرهایی که پُست گرفتهاند تا برای حفظ آثار جنگ کار کنند. اثری که باید از پشت ویترین شیشهای موزه جنگ خودنمایی کند، امروز اینجاست، بالای پشتبام. آیا فرزندان فردای این ملت نشانههای آشکاری برای دیدن آن تجاوز جهانی و این دفاع جانانه خواهند داشت؟
رهگذرِ دنیا
جاده اهواز - خرمشهر، بزرگراه دفاع ماست، به بزرگی فتحالمبین و به شکوه بیتالمقدس؛ جادهای که به جای سراب، انعکاس آبهای اروند را بر چهره دارد.
فاطمه
باید زیر پر و بال خرمشهر را گرفت. این را از چشمان خیس شهر میشد خواند. شهری که، نهچندان دور، بندر بود. زیبا بود. پُرگل بود؛ و امروزه یکسره بارانداز ویرانی است.
رهگذرِ دنیا
ما اهل دهکدهای هستیم به نام عریض در حومه پل نو و نزدیک مرز شلمچه. مادرم آن موقع که ۶۴ سال داشت اسیر عراقیها شد و هنوز هم اسیر است. در این مدت فقط دو نامه از او داشتم.
یک دختر بیست روزه و یک پسر چهار سالهام از فرط گرما و جابهجایی از این شهر به آن شهر جانشان را از دست دادند.
رهگذرِ دنیا
بدون اینکه دست را سایبان چشم کنیم، همه زخمهای خرمشهر را میبینیم: توحّش بدویان را در پشت ارابههای مکانیزه؛ پوستر چهار رنگ جاهلیت کراواتی؛ سکوت سازمان ملل و ضمایم آن که از پس این تابلوی ویرانی، پنهان نیست؛ حتی اگر سیاهی چشم تردد بیمزه خطنگهداران بینالمللی را با آن پاترولها، سفید ببیند.
آیا فردا بچههای ما تصویر آن سهراهیها را در کتاب تاریخ خواهند دید؟
آیا نام جهانآرا بارمی را از نمرات امتحانی فرزندان ما به خود اختصاص خواهد داد؟
و آیا لغت «فردا» در فرهنگ مسئولان تبلیغاتی ما معنی شده است؟
رهگذرِ دنیا
خیلی ناراحت شدم. بچهها میگفتند عباس همان طور که خواب دیده بود شهید شد.
صدای آونگ قبل از اذان بلند شده بود. کربلایی حسین بدون اینکه صحبتهایش را قطع کند رادیو کوچک خود را پشت میکروفن مسجد گذاشت:
آقا... این را هم بنویسید که قدر این بسیجیها را باید دانست. اینها را تحویلشان بگیرید. حیفاند! فردا اگر دوباره درگیری بشود کس دیگری به جز اینها برای مقابله نمیآید. بنویس آقا یاری کنند بچهها را. اینهایی را که شانس نیاوردند و شهید نشدند باید دستشان را بگیرند. مبادا بیکار بمانند! مبادا به کس دیگری محتاج باشند!
رهگذرِ دنیا
آقا جان این بچههای آبادان خیلی مظلوم بودند. تبلیغات هم از اینها چندان یاد نکرد. همین مسجدی که میبینی شهدای زیادی داشت. خیلیها به این مسجد آمدند و رفتند، از همه جای ایران.
رهگذرِ دنیا
...بعد از اینکه خرمشهر آزاد شد و من به آنجا برگشتم استخوانهای پراکنده شهدا را جمع کردم...
...بدون وضو نباید وارد خرمشهر شد. در هر جای این خاک خونی ریخته شده...
مواظب باشید ضد انقلاب سر کارها نباشد. این را به مسئولان بگویید. نگذارید کارها نیمهکاره بماند. باید بفهمند که چه کسی را سر کار میگذارند.
...دستان من شهدای زیادی را از زمین برداشته است...
...تلخترین روز زندگی من دیدن بدن سوخته محمدم بود که در کربلای ۵ شهید شد. میخواستم او را ببوسم ولی همه جای بدنش سوخته بود. نتوانستم.
رهگذرِ دنیا
و امروز نام اروند تنها یک اسم مکان نیست. ساحلی است که شهیدان ما نینامههای خود را به نام آن مهر کردهاند. اروندکنار، مقتل پلاکهایی است که قلب صاحبانشان با خدا ندار بود.
فاطمه
حجم
۲۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
حجم
۲۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
قیمت:
۱۸,۰۰۰
۹,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد