بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شهر خفتگان در‌ گردنبند جادویی (جلد سوم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب شهر خفتگان در‌ گردنبند جادویی (جلد سوم)

بریده‌هایی از کتاب شهر خفتگان در‌ گردنبند جادویی (جلد سوم)

۴٫۵
(۱۵)
ساحره‌ها بدون آمادگی هر دو به دام عصا افتاده بودند و درحالی‌که زنجیرهای دیگری مثل مار از آن بیرون آمده و دور ساحره‌ها می‌پیچیدند، صداهای وحشتناکی می‌آمد. مثل این‌که چند صد نفر را هم‌زمان شلاق می‌زدند.
آروین
صدای دیگری نبود و ما به این سکوت دیوانه کننده عادت کرده بودیم؛ که ناگهان صدای رسایی از داخل عصا گفت: -قربان... خودتان فکر کنید در آن حالت ما چه حالی شدیم، من انگار از فرق سرم تا نوک پایم آب داغ ریختن و میلاد به بغل هیرداد پرید و هیرداد از ترس او را به زمین انداخت و سارا جیغ بلندی کشید و به پشت سنگ رفت و پناه گرفت و مجید در جایش خشکش
reyhane

حجم

۱۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

حجم

۱۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد