بریدههایی از کتاب ستارههای خیالی
۳٫۲
(۵)
ـ وقتی تو کنکور قبول شدم از خوشحالی دستمو کوبیدم به دیوار. دستم شکست.
-Dny.͜.
گفت: ببینم دور و ور خونهتون پارک ندارین؟
با تعجب گفتم: چرا داریم. چه طور مگه؟
عصایش را بلند کرد و در حالی که آن را در موهای سرم فرو میبرد و موهایم را بالا و پایین میکرد گفت: پس این چَمَنا چیه این بالا کاشتی؟ یه چند تا تاب و سرسرهام میساختی رو سرت بچهها میومدن روش بازی میکردن.
-Dny.͜.
ـ اِ... مامان.
ـ مامان و زهر مار.
-Dny.͜.
چند نفری میرن صحرا... هر کدوم واسه خنک کردن خودش یه وسیله میبره. اولی آب میبره، دومی باد بزن، سومی میبینن در ماشین آورده... بهش میگن: چرا در ماشین آوردی؟ میگه: وقتی گرمم شد شیشه رو میکشم پایین.
-Dny.͜.
ای ستاره، ای ستارهٔ غریب! ما اگر ز خاطر خدا نرفتهایم پس چرا به داد ما نمیرسد؟ ما صدای گریهمان به آسمان رسید، از خدا چرا صدا نمیرسد؟
-Dny.͜.
فکرشو بکن. دختره میگه هدفتون از فوتبالیست شدن چی بوده؟ اون وقت تو میگی: دیدن شما. بعد میگه آیا ازدواج کردید؟ تو میگی: نه خیر ولی قصدشو دارم. با من ازدواج میکنی؟ بعد دختره با ضبط صوتش میکوبه تو سرت. ضایع میشی میری پی کارت.
-Dny.͜.
سعید بعد از این که کمی ادای بازیگران و مجریان و فوتبالیستها را درآورد، گفت: بچهها یه مزاحم تلفنی دارم، یه هفتهس که شب و روز زنگ میزنه میگه بیا قرار بذاریم. شما راه حلی ندارید که اینو بپرونم؟
سینا گفت: ببینم ام ام اس داری؟
ـ آره. چطور؟
ـ خب حلّه دیگه. عکستو واسش بفرست خودش دمشو میذاره رو کولش میره.
-Dny.͜.
فراموش میکنم. اما خاطرات فریاد میزنند که هستند.
-Dny.͜.
گفتم: سینا...
ـ بله.
ـ امید یا فرزاد؟
-Dny.͜.
میدونی من خیلی موافق حرف زدن نیستم. بیشتر دوست دارم عمل کنم. فکر میکنم ارزش آدما به کارائیه که انجام میدن نه حرفایی که میزنن.
-Dny.͜.
یه پادشاهی دخترش مریض بوده و فقط یکی از پزشکها تونسته یه دارو براش تجویز کنه. داروی اون دختر لباس خوشبختترین آدم روی زمین بوده. سربازای شاه همهٔ کشور رو دنبال یه آدم خوشبخت میگردن اما هیچ کس احساس خوشبختی نمیکرده. هر کس یه مشکلی داشته. یه روز وقتی همه ناامید شده بودن، یکی از سربازای شاه موقع رد شدن از کنار یه خونه صدای یه نفرو میشنوه که میگفته: خدایا شکرت. من خوشبختترین آدم روی زمینم.
سرباز خوشحال از این که تونسته یه آدم خوشبخت پیدا کنه در خونه رو میزنه تا لباس مرد رو بگیره. اما مردی که درو باز میکنه لباسی به تن نداشته.
-Dny.͜.
خدایا قرار بود بین آدما عشق باشه، نه هوس. قرار بود دوست داشتن باشه، نه دروغ. قرار بود وفاداری باشه، نه بیوفایی، قرار بود جوانمردی باشه نه نامردی. قرار بود دنیا پر از خوبی باشه، نه بدی.»
Friba
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد