بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بلگراد: جلد اول؛ پیام پیشگو | طاقچه
کتاب بلگراد: جلد اول؛ پیام پیشگو اثر دیوید ادینگز

بریده‌هایی از کتاب بلگراد: جلد اول؛ پیام پیشگو

امتیاز:
۴.۳از ۴۶ رأی
۴٫۳
(۴۶)
قصه‌گویی که حتی مثل آدم‌های دیگر سروشکل درست حسابی نداشت و کاملاً شبیه آدم‌های لاابالی بود. سر زانوهای شلوارش پاره و وصله‌دار بودند؛ به همراه کفش‌های سوراخی که نوک انگشتانش از آن بیرون زده بودند. جنس لباسش پشمی و آستین‌هایش بلند و تنه لباسش آن‌قدر کوتاه بود که با یک طناب به کمرش وصل کرده بود؛ کلاهش هم اگر دقت می‌کردید مدلی نبود که در ساندریا مرسوم باشد. تنها چیزی‌که به‌نظر گاریون مناسب با شخصیت قصه‌گو و نو به‌نظر می‌رسید؛ شنلی بود که روی دوش‌هایش انداخته بود که آن‌هم کثیف و خاکی و ذره‌های خورد و خوراکش پراکنده و خال‌خالی رویش ریخته شده بودند. قصه‌گوی پیر موهای سفیدش هم مثل ریشش کم‌پشت شده بود.
انتشارات طلوع ققنوس
اولین چیزی‌که پسرک گاریون به‌خاطر می‌آورد، آشپزخانه مزرعه فالدور بود. برای تمامی عمرش خاطره و احساس گرم و خاصی که از این آشپزخانه و کسانیکه در شلوغی و سروصداهای زیاد با جدیت بین بوهای عجیب‌وغریب مشغول به فعالیت بودند را فراموش نمی‌کرد. همیشه آشپزخانه برایش تداعی این فکر بود که چقدر غرق در آسایش، امنیت، صلح، رفاقت، غذای کافی است. مهم‌ترین احساسش، آنجا خانه او بود. برای گاریون رشد کردن و قد کشیدنش در زندگی فعلی اهمیت نداشت چیزی که مهم بود. اهمیت فراموش نکردن این حقیقت بود که شروع تمام خاطرات زندگی‌اش از آن آشپزخانه بود.
انتشارات طلوع ققنوس

حجم

۲۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۲۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد