بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هزار و یک شب (قسمت اول: قصه‌گوشدن شهرزاد) (خلاصه کتاب) | طاقچه
کتاب هزار و یک شب (قسمت اول: قصه‌گوشدن شهرزاد) (خلاصه کتاب) اثر جلال نوع‌پرست

بریده‌هایی از کتاب هزار و یک شب (قسمت اول: قصه‌گوشدن شهرزاد) (خلاصه کتاب)

۳٫۵
(۸)
شاه‌زمان تا آخر عمر خود مجرد ماند
سیّد جواد
شهریار خاتون و کنیزکان و غلامان را از دم تیغ گذراند و آنان را طعمهٔ سگان کرد. پس از آن هر شب دختر باکره‌ای را به زنی می‌آورد و بامداد آن شب، جان او را می‌گرفت. تا سه سال به همین منوال طی شد و مردم شهر به ستوه آمده دخترانشان برداشتند و هر یک به سویی رفتند و در شهر دختری که لایق همسری پادشاه باشد باقی نماند.
سیّد جواد
شاه‌زمان خیره به منظره باغ ملول و غمگین و غمزده نشست؛ ناگهان زن برادر با بیست کنیزک ماهرو و بیست غلام زنگی به باغ آمدند و شاد تفرج‌کنان به کنار حوض آمدند کمربندها گشودند و جامه از تن بیرون آوردند. خاتون به صدای بلند گفت: مسعود؛ غلامی درشت پیکر و سیاه نزدیک او شد و با وی هم آغوش گشت. هر کدام از غلامان نیز با کنیزی پیوست.
سیّد جواد

حجم

۲۶٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

حجم

۲۶٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۹ صفحه

قیمت:
۴,۸۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد